خواهش کننده و آرزومند. (غیاث) (آنندراج). آن که میخواهد چیزی را و آرزوی آن میکند. آن که دوست میدارد چیزی را. (ناظم الاطباء). مشتاق. آرزومند. خواهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سفرۀ او پیش این از نان تهی است پیش یعقوب است پر، کو مشتهی است. مولوی. شیخ کامل بود و طالب مشتهی مرد چابک بود و مرکب درگهی. مولوی. ، بااشتها: بیمار مشتهی به صحت نزدیکتر از تندرست بی اشتها که آن صحت می افزاید و این رنج. (تاریخ گزیده)
خواهش کننده و آرزومند. (غیاث) (آنندراج). آن که میخواهد چیزی را و آرزوی آن میکند. آن که دوست میدارد چیزی را. (ناظم الاطباء). مشتاق. آرزومند. خواهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سفرۀ او پیش این از نان تهی است پیش یعقوب است پر، کو مشتهی است. مولوی. شیخ کامل بود و طالب مشتهی مرد چابک بود و مرکب درگهی. مولوی. ، بااشتها: بیمار مشتهی به صحت نزدیکتر از تندرست بی اشتها که آن صحت می افزاید و این رنج. (تاریخ گزیده)
خواسته و مرغوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزو. مطلوب: این مگر باشد ز حب مشتهی اسقنی خمراً و قل لی انها. مولوی (مثنوی چ خاور ص 249). صبر باشد مشتهای زیرکان هست حلوا آرزوی کودکان. مولوی. و رجوع به مشتها شود
خواسته و مرغوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزو. مطلوب: این مگر باشد ز حب مشتهی اسقنی خمراً و قل لی انها. مولوی (مثنوی چ خاور ص 249). صبر باشد مشتهای زیرکان هست حلوا آرزوی کودکان. مولوی. و رجوع به مشتها شود
خریدار، کسی که چیزی می خرد در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، سعد اکبر، سعد السّعود، ژوپیتر، قاضی چرخ، هرمز، برجیس، اورمزد، قاضی فلک، زاوش، زاووش، زواش، زوش
خریدار، کسی که چیزی می خرد در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، سَعدِ اَکبَر، سَعدُ السُّعود، ژوپیتِر، قاضیِ چَرخ، هُرمُز، بِرجیس، اورمَزد، قاضیِ فَلَک، زاوُش، زاووش، زَواش، زَوَش
نام آور نامور بلند آوازه سر شناس نامی خنیده نامی کننده شهرت یافته، محل شهرت: ای گوهر بحر بقا چون حق تو بس پنهان لقا محدوم شمس الدین را تبریز شهر و مشتهر. (دیوان کبیر)، مشهور معروف. شهرت دهنده
نام آور نامور بلند آوازه سر شناس نامی خنیده نامی کننده شهرت یافته، محل شهرت: ای گوهر بحر بقا چون حق تو بس پنهان لقا محدوم شمس الدین را تبریز شهر و مشتهر. (دیوان کبیر)، مشهور معروف. شهرت دهنده
گرزیده (گرزش شکایت) نال انگیز گله انگیز گرزنده نالنده گله مند کسی که ازو شکایت کنند شکایت کننده گله کننده: عجزه ومساکین و مردم گیلان از سلوک ناهنجار واطوار ناهموار مومی الیه (کذا)، . . متضرر و مشتکی بودند
گرزیده (گرزش شکایت) نال انگیز گله انگیز گرزنده نالنده گله مند کسی که ازو شکایت کنند شکایت کننده گله کننده: عجزه ومساکین و مردم گیلان از سلوک ناهنجار واطوار ناهموار مومی الیه (کذا)، . . متضرر و مشتکی بودند
منتها در فارسی: انجامیده، فرجامیده به پایان رسیده، پایان بپایان رسیده بانجام رسیده، انجام داده، پایان انجام: (از ابتدا آفرینش تا منتهای عالم بیک نفخه اسرائیل همه در بسیط قیامت حاضر کند) (کشف الاسرار . 527: 2) یا از مبدا تا منتهی. از اول تا آخر، نهایت النهایه: (همه سر وقت حاضر شدند منتهی راضی نبودند، { آخر آخرین. یا منتهی درجه. آخرین درجه. یا منتهای مراتب. النهایه (در مورد استثنا بکار رود) یا منتهای مراد (مقصود)، نهایت مقصود کمال مطلوب. یا به منتهای چیزی رسیدن . بپایان آن رسیدن، باخر رسنده بانجام رسنده، بپایان رساننده، کسی که در علمی فنی یا صنعتی استاد شده مقابل مبتدی، تمام شده
منتها در فارسی: انجامیده، فرجامیده به پایان رسیده، پایان بپایان رسیده بانجام رسیده، انجام داده، پایان انجام: (از ابتدا آفرینش تا منتهای عالم بیک نفخه اسرائیل همه در بسیط قیامت حاضر کند) (کشف الاسرار . 527: 2) یا از مبدا تا منتهی. از اول تا آخر، نهایت النهایه: (همه سر وقت حاضر شدند منتهی راضی نبودند، { آخر آخرین. یا منتهی درجه. آخرین درجه. یا منتهای مراتب. النهایه (در مورد استثنا بکار رود) یا منتهای مراد (مقصود)، نهایت مقصود کمال مطلوب. یا به منتهای چیزی رسیدن . بپایان آن رسیدن، باخر رسنده بانجام رسنده، بپایان رساننده، کسی که در علمی فنی یا صنعتی استاد شده مقابل مبتدی، تمام شده