جدول جو
جدول جو

معنی مشاقیص - جستجوی لغت در جدول جو

مشاقیص
(مَ)
جمع واژۀ مشقص: فیرمونه بالمشاقیص و المعابل العراض النصول حتی تنکسر. (الجماهر بیرونی ص 76). و رجوع به مشقص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشتاقی
تصویر مشتاقی
مشتاق بودن، آرزومندی، برای مثال مشتاقی و مهجوری دور از تو، چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ - ۹۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقیت
تصویر مواقیت
میقات ها، محل قرارها، محلهای احرام بستن حجاج، وقت ها، هنگام ها، جمع واژۀ میقات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
مثقال ها، مقادیر کم، جمع واژۀ مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرقین
تصویر مشرقین
مشرق و مغرب، مشرق تابستانی و مشرق زمستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
مشهورها، آدمهای معروف میان مردم، نامی ها، نام دارها، بنام ها، جمع واژۀ مشهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشائیم
تصویر مشائیم
مشئوم ها، نامبارک ها، بدیمن ها، بدشگون ها، جمع واژۀ مشئوم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مشیاط. (منتهی الارب). رجوع به مشیاط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قصورات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خواهانی. آرزومندی. عاشقی. مشتاق و آرزومند بودن: مشتاقی به که ملولی. (گلستان).
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی.
سعدی (دیوان چ فروغی ص 317).
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را.
سعدی.
گفتم ای دل قرار گیر اکنون
که همین بود حد مشتاقی.
سعدی.
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شاء شیئاً و مشاءه و مشائیه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شی ٔ و مشاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مشؤوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی مرد بدفال. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مشیاط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال: ناقه مشیاط و ابل مشاییط. (اقرب الموارد). رجوع به مشیاط شود
لغت نامه دهخدا
(صَهَْوْ)
همدیگر داوری کردن در حسب و نسب، یا رمیدن و جدا شدن از یکدیگر. یقال: بینهم مشایصه، ای منافره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). منافرت و رمیدگی و جدائی از یکدیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
دهی از دهستان ویزمار باختری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 148 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مشهور. (غیاث) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). و مجازاً به معنی بزرگان و ناموران. (غیاث) (آنندراج). مردمان مشهور و معروف و شناسا. (ناظم الاطباء) : چنین نبشته است بوریحان در مشاهیر خوارزم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 681). و طایفه ای از مشاهیر ایشان... به منزلت ساکنان خانه و بطانۀ مجلس بودند. (کلیله و دمنه). و از حال بزرگان رای و مشاهیر شهر و... (کلیله و دمنه). وزیر ابوالعباس از معارف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 456). صنادید قروم و مشاهیر ملوک به عجز از وی روی برتافته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). و معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مشوار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشوار شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حرقوص
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مشواذ. (ناظم الاطباء). رجوع به مشواذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مشقص. (آنندراج). رجوع به مشقص شود
لغت نامه دهخدا
(مَشْ شا)
کار مشاق. عمل مشاق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خطآموزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل خوشنویس. (یادداشت ایضاً) ، عمل آموختن رفتن و تیراندازی و سواری و جز اینها در نظام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، صنعت زرسازی. کیمیاگری. عمل کیمیاگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تحمل کار دشوار. رنج بردن. سختی کشیدن: و مدتها در آن محروسه آبکشی و حمالی و مشاقی کردند. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناقیر
تصویر مناقیر
جمع منقار، نوک ها کلنگ ها اسکنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشاق، ورزندگان آموزندگان رنجبران کافگران جمع مشاق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشائیم
تصویر مشائیم
جمع مشووم، گجسته ها مرخشگان جمع مشئوم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشا، گامبرداران (اندیشه های فلسفی ایران) سخن چینان جمع مشا در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) پیروان حکمت مشا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشرق، دو خور آی دو خور آیان تثنیه مشرق در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) : دو مشرق: و خورشید مشرق خرد را از مشرقین دل و دماغ ایشان... . طالع گردانید، مشرق و مغرب خاور و باختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتاقی
تصویر مشتاقی
آرزومندی، عاشقی، خواهانی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشتاق، نیازانان کیلان جمع مشتاق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
جمع مثقال: مثاقیل سه گونه مثقال نزد مروارید فروشها معروف است
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده آموزش، رنجبری، کافگری مشق دادن تعلیم، مشق کاری، تعلیم مشق خط، زحمتکشی: و مدتها در آن محروسه آبکشی و حمالی و مشاقی کردند، کیمیاگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
مردمان مشهو. ر و معروف و شناسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشائین
تصویر مشائین
((مَ شّ))
جمع مشاء. در فلسفه به پیروان ارسطو گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
((مَ))
جمع مشهور، افراد نامی، نامداران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواقیت
تصویر مواقیت
((مَ))
جمع میقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
نام آوران
فرهنگ واژه فارسی سره