جدول جو
جدول جو

معنی مثاقیل

مثاقیل
مثقال ها، مقادیر کم، جمع واژۀ مثقال
تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مثاقیل

مثاقیل

مثاقیل
جمع مثقال: مثاقیل سه گونه مثقال نزد مروارید فروشها معروف است
مثاقیل
فرهنگ لغت هوشیار

مثاقیل

مثاقیل
جَمعِ واژۀ مثقال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : مثاقیل حسنات به ثواب آن گرانبار گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320) ، مؤنت. القی علیه مثاقیله، یعنی مؤنت خواست از وی و انداخت بروی مؤنت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مثاکیل

مثاکیل
جَمعِ واژۀ مُثکِل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مثکل شود، جَمعِ واژۀ مِثکال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مثکال شود
لغت نامه دهخدا

مثاقیب

مثاقیب
جَمعِ واژۀ مثقوب. مرواریدهای سوراخ شده. لآلی سفته: و اذا ثقبت اللآلی قیل لهامثاقیب علی وزن مملوک و ممالیک. (الجماهر ص 132)
لغت نامه دهخدا

سماقیل

سماقیل
از سماک پارسی سماک گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب
فرهنگ لغت هوشیار

مواقیت

مواقیت
میقات ها، محل قرارها، محلهای احرام بستن حجاج، وقت ها، هنگام ها، جمعِ واژۀ میقات
مواقیت
فرهنگ فارسی عمید

سماقیل

سماقیل
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، تُرشابه، تُرشاوه، تُمتُم، تُتُم، تَتُری، تَتریک، تُرفان
سماقیل
فرهنگ فارسی عمید