جدول جو
جدول جو

معنی مشارق - جستجوی لغت در جدول جو

مشارق
مشرق ها، سرزمین های شرقی، جمع واژۀ مشرق
تصویری از مشارق
تصویر مشارق
فرهنگ فارسی عمید
مشارق
(مَ رِ)
جمع واژۀ مشرق. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مواضع برآمدن خورشید. (ازاقرب الموارد). مقابل مغارب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از مشارق ممالک و... او شموس انصاف و بدور انتصاف را طلوع داد. (سندبادنامه ص 8). و آفتاب جلال جهانداری او را از مشارق اقبال... طالع کرد. (سندبادنامه ص 14).
- رب المشارق و المغارب، ای مشارق الصیف و الشتاء و مغاربها. (ناظم الاطباء).
، جایهای شرقی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشرق شود
لغت نامه دهخدا
مشارق
جمع مشرق، خورایانها جمع مشرق جایهای بر آمدن آفتاب خاورها مقابل مغارب: ممدوح ایمه و سلاطین مشهور مشارق و مغارب. (انوری) یا مشارق ثلث (ثلاث)، عبارتند از مشرق اعتدال و مشرق صیف و مشرق شتا ومقابل آن مغارب ثلث (ثلاث) است
فرهنگ لغت هوشیار
مشارق
((مَ رِ))
جمع مشرق
تصویری از مشارق
تصویر مشارق
فرهنگ فارسی معین
مشارق
خاورها، مشرق ها
متضاد: مغارب، باخترها، نواحی شرقی
متضاد: مغارب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشارف
تصویر مشارف
مشرف ها، جاهای بلند، جمع واژۀ مشرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخارق
تصویر مخارق
مخرق ها، پاره کننده ها، شکافنده ها، بسیار دروغ گوها، جمع واژۀ مخرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشارک
تصویر مشارک
شریک، انباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
مشرب ها، ذوق و میل و هوای نفس ها، جاهای آب خوردن ها، آبشخورها، جمع واژۀ مشرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشارع
تصویر مشارع
مشرع ها، جاهای ورود به آب، جاهای آب خوردن، جمع واژۀ مشرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفارق
تصویر مفارق
مفرق ها، جاهایی که راه منشعب گردد و راه دیگر از آن جدا شود، خطوطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود، جمع واژۀ مفرق
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
انباز. (منتهی الارب) (آنندراج). انباز. شریک و مشترک. (ناظم الاطباء). انباز. شریک. (یادداشت مرحوم دهخدا). شریک. (از اقرب الموارد) : سبب را نیز دو رکن نهند تا هر سه رکن در تقسیم مشارک باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 32).
- مشارک کردن، سهیم و شریک ساختن. انباز کردن.
- مشارک گردانیدن، سهیم گردانیدن. انباز ساختن: این صنعت را از آن جهت تسهیم خواندند که شاعر دیگری را در دانستن بعضی از آنچه نظم خواهد کرد مساهم و مشارک گردانیده است. (المعجم چ مدرس رضوی ص 278).
، ریح مشارک، بادی که به باد ’نکبا’ قریب تر باشد از دو بادی که میان آن هر دو می وزد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بادی که به باد شمال شرقی نزدیکتر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مشرف و مشرفه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مشرف ̍ (الموضع یشرف منه). (اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
- مشارف الارض، بلندیهای آن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). بلندی های زمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
راهها. جمع واژۀ مشرع، که اسم ظرف باشد مأخوذ از شرع که به معنی راه گشادن است. (از غیاث) (از آنندراج). جمع واژۀ مشرع. (دهار). جمع واژۀ مشرعه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مشرع و مشرعه و مشرعه. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) : و از منابع عدل و مشارع فضل او... (سندبادنامه ص 8). و در رزادیق و رساتیق میگشت و مشارع و مناهل مینوشت. (سندبادنامه 304). شوائب کدورت از مشارب و مشارع این مملکت برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 256). چندان برده بیاورد که نزدیک بود که مشارب و مشارع غزنه بر ایشان تنگ آید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). شهریار در بارگاه دولت خرامید، مشارع پادشاهی از شوایب نزاع منازعان پاک دیده... (مرزبان نامه ص 226). و رجوع به مشرع و مشرعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مشرط. (دهار). مشاریط. جمع واژۀ مشرط و مشراط. (اقرب الموارد) (متن اللغه). و رجوع به مشرط و مشراط شود
لغت نامه دهخدا
(صَمْءْ)
با کسی بدی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی بدی نمودن. (از ناظم الاطباء) ، با همدیگر خصومت کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی شر کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
شار شوراً و شیاراً و شیاره و مشاراً و مشاره. رجوع به شور شود. (ناظم الاطباء). انگبین چیدن از خانه زنبور عسل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مشار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
کرد زمین کشت. (منتهی الارب) (از آنندراج). کرد زمین. (مهذب الاسماء). اقرب الموارد در ذیل ’م ش ر’ آرد: کرده که در ’ش و ر’ بیان شد و ابن درید گوید: عربی صحیح نیست و در ’ش و ر’ آرد: یک کرد زمین زراعت یعنی جائی که در آن کشت و زرع کنند و اندازۀ آن یک جریب باشد. ج، مشاور، مشائر، اخذت الخیل مشارتها، ای سمنت و حسنت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِهْ)
کنارۀگرداگرد کشت زار که کرد نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
علی الجمع، ریگ روان در زمین نرم پست یا ریگ سخت رویانندۀ عرفج. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رَ)
ثوب مشبرق، جامۀ بدباف و بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جامۀ پاره پاره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بدخوی و کج خلق. (ناظم الاطباء). شدید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مشربه و مشربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مشرب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (دهار). جمع واژۀ مشربه. (ناظم الاطباء). آشامیدنی ها. (غیاث) (آنندراج) : زاهد کسی باشد که او را بدانچه تعلق به دنیا دارد، مانند مآکل و مشارب و ملابس و مساکن و مشتهیات... رغبت نبود. (اوصاف الاشراف ص 22). و رجوع به مشربه شود، جای آشامیدن. (غیاث) (آنندراج) : شوائب کدورت از مشارب و مشارع این مملکت برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 256)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ قَ)
جمع واژۀ مشرقی. مشرقیان: و هو عندهم کالمتنبی عند المشارقه. (ابن خلکان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفارق
تصویر مفارق
فرق سر و محل جدا کردگی مویهای سر از هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطارق
تصویر مطارق
جمع مطرق مطرقه، کوبن ها چکش ها پتک ها پکوک ها جمع مطرق و مطرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشراق
تصویر مشراق
آفتابگاه خور گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
آشامیدنیها، جمع مشربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشارع
تصویر مشارع
راهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشارف
تصویر مشارف
جمع مشرف و مشرفه
فرهنگ لغت هوشیار
هنباز شریک انباز: سبب را نیز دوقسم نهند تا هر سه رکن در تقسیم مشارک باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمارق
تصویر شمارق
جامه پاره پاره ژنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
((مَ رِ))
جمع مشرب و مشربه، نوشیدنی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشارع
تصویر مشارع
((مَ رِ))
جمع مشرع و مشرعه، راه ها
فرهنگ فارسی معین