جدول جو
جدول جو

معنی مفارق

مفارق
مفرق ها، جاهایی که راه منشعب گردد و راه دیگر از آن جدا شود، خطوطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود، جمع واژۀ مفرق
تصویری از مفارق
تصویر مفارق
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مفارق

مفارق

مفارق
جداشونده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفارقه شود.
- عرض مفارق، (اصطلاح منطق) در اصطلاح منطقیان، عرض غیرلازم. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به عرض شود.
، (اصطلاح حکمت و کلام) نزد حکما و متکلمان، ممکنی که متحیز و حال ّ در متحیز نباشد و آن را مجرد نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). موجود غیرمادی و از آن جهت مفارق گویند که جدای از ماده و مافوق اجسام و جسمانیات است. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). جوهری جز هیولی و صورت و جسم. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به مفارقات و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا

مفارق

مفارق
جَمعِ واژۀ مَفرَق یا مِفرَق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفرق شود، مأخوذ از تازی، فرق سر و محل جدا کردگی مویهای سر از هم. (ناظم الاطباء) : صبح مشیب از مشارق مفارق بردمیده... (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 6). چندانکه مفارق آفاق را به سواد شب خضاب کردند در حجاب ظلمت متواری و متنکر در درون شهر رفت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 126)
لغت نامه دهخدا

مفارش

مفارش
مفرش ها، چیزهای گستردنی، جاهای پَهن کردن فرش، چیزهایی که روی زمین می گستراندند و روی آن می خوابیدند، جمعِ واژۀ مفرش
مفارش
فرهنگ فارسی عمید

مشارق

مشارق
جمع مشرق، خورایانها جمع مشرق جایهای بر آمدن آفتاب خاورها مقابل مغارب: ممدوح ایمه و سلاطین مشهور مشارق و مغارب. (انوری) یا مشارق ثلث (ثلاث)، عبارتند از مشرق اعتدال و مشرق صیف و مشرق شتا ومقابل آن مغارب ثلث (ثلاث) است
فرهنگ لغت هوشیار