- مسخ
- تغییرشکل یافته، به ویژه به شکل حیوان درآمده، زشت شده
معنی مسخ - جستجوی لغت در جدول جو
- مسخ
- تبدیل کردن صورت کسی به صورت زشت تر، برگردانیدن و عوض کردن بصورت بدتر
- مسخ ((مَ))
- وضع یا فرایند تبدیل موجودی به موجودی پست تر و زشت تر، دگرگون سازی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گرم کننده، حرارت دهنده
تسخیر شده، تصرف شده، رام و مطیع
گرم شده گرم کننده گرم شده حرارت داده گرم کننده حرارت دهنده
خشم گرفتن و ناخشنود شدن
رام و فرمانبردار کرده شده و مطیع
بد مزه، مزه ندارد
مسخ شدن و تبدیل صورت یافتن
ریشخند کردن
خنده دار
مسخره بودن، شوخی، استهزا
تمسخر، استهزا، کسی که مورد ریشخند واقع می شود، کسی که کارهای خنده دار می کند
فرومایه و ضعیف
بد آیند نا خوشایند ناخوش منفور مکروه
نرم و لیز
دیگ گرم کن
جمع مسخنه، گرم کنندگان
خشم گرفتن
لودگی، به شوخی بر گذار کردن شوخیکاری
افسوسگرانه لاغ آمیز آنچه که مقرون بمسخره واستهزاء باشد: بالحن مسخره آمیزی گفت... مسخره بازی. مسخرگی، انجام دادن امور بصورت مسخره و غیر جدی. یا مسخره بازی در آوردن، مسخرگی کردن، کارها را بصورت مسخره و غیر جدی انجام دادن: مسخره بازی در نیار، یامسخره بازی کردن، مسخره بازی در آوردن
آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزاء و سخریه نمایند
استهزاء، بذله گوئی، لودگی
مسخر شدن: و چون همه جهان او (سنجر) را مسلم شد و ملوک اطراف مسخر گشتند و فرمان امر... نفاذ یافت
مسخر ساختن: دریا را چوخشکی مسخر بنی آدم گردانید
فرو گرفتن چیره شدن مسخر ساختن: عاقبت شیراز و تبریز و عراق چون مسخر کرد وقتش در رسید. (حافظ)
فرو گرفته شدن بتصرف در آمدن تسخیر شدن، مغلوب شدن
تسخیر کردن مسخر کردن تصرف کردن: بهمین طریق مجموع مسخر میساختند، غلبه کردن
زشت گرداندن بدریخت کردن، دست بردن در نوشته دیگری بصورت زشتی درآوردن، روح انسان راپس از مفارقت از بدن ببدن حیوانی در آوردن، شخصی را تبدیل بشیئی کردن: چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زهره کرد. (مثنوی)
زشت گشتن بدریخت شدن بصورت زشتی در آمدن، روح انسان پس از جدایی از بدن ببدن حیوانی در آمدن