معنی مسخوط - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مسخوط
مسخوط
- مسخوط
- مکروه و ناخوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسلوط
- مسلوط
- سبک رخسار. (آنندراج) : رجل مسلوطاللحیه، مرد سبک رخسار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد تنک ریش. (ناظم الاطباء). سبک عارض
لغت نامه دهخدا
مسموط
- مسموط
- بره و بزغالۀ پاکیزه از موی جهت بریان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اوریدکرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). اورودکرده
لغت نامه دهخدا
مسروط
- مسروط
- بلعیده شده. (از اقرب الموارد). رجوع به سرط شود
لغت نامه دهخدا
مسخول
- مسخول
- فرومایه و ضعیف. (منتهی الارب). مرذول. (اقرب الموارد) ، مجهول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا