معنی مسخ
مسخ
تغییرشکل یافته، به ویژه به شکل حیوان درآمده، زشت شده
تصویر مسخ
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با مسخ
مسخ
مسخ
تبدیل کردن صورت کسی به صورت زشت تر، برگردانیدن و عوض کردن بصورت بدتر
فرهنگ لغت هوشیار
مسخ
مسخ
وضع یا فرایند تبدیل موجودی به موجودی پست تر و زشت تر، دگرگون سازی
فرهنگ فارسی معین
مسخ
مسخ
تغییر هیئت، تغییرصورت، دگرگون سازی، انتقال روح انسان به بدن حیوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماخ
ماخ
از شخصیتهای شاهنامه، نام سخندانی پیر و مرزبان هری و از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
میخ
میخ
قطب
فرهنگ واژه فارسی سره
مسن
مسن
سالخورده، کهنسال، پیر
فرهنگ واژه فارسی سره
مسلخ
مسلخ
کشتارگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
رسخ
رسخ
انتقال روح از جسم انسان به جسم گیاه یا جماد
فرهنگ لغت هوشیار
امسخ
امسخ
بد مزه، مزه ندارد
فرهنگ لغت هوشیار