نعت فاعلی از استکفاف. گرد گیرنده چیزی را و نگرنده بسوی آن، موی فراهم شونده، آنکه دست پیش چشم دارد وقت نگریستن از دور، دست پیش کسی دارنده به خواهش و سؤال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکفاف شود
نعت فاعلی از استکفاف. گرد گیرنده چیزی را و نگرنده بسوی آن، موی فراهم شونده، آنکه دست پیش چشم دارد وقت نگریستن از دور، دست پیش کسی دارنده به خواهش و سؤال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکفاف شود
در مسجد برای عبادت نشیننده. (غیاث) (آنندراج). کسی که همیشه در مسجد مشغول عبادت باشد. (ناظم الاطباء). مقیم و ملازم در جایی برای عبادت. متوقف در مسجد و خانقاه و جز آن برای مدتی طویل عبادت را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که اعتکاف کند و اعتکاف ماندن در مسجد النبی و مسجدالحرام و یا مسجد جامع است با رعایت شرایط معین و آن یکی از اعمال حسنه است که ثواب آن معادل با زیارت بیت اﷲ است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی) : معتکفان حرم غیب را نیست به از خامۀ تو دیده بان. خاقانی. و آن عمرخوار دریا و آن روزه دار آتش چون معتکف برهمن نه قوت و نه نوالش. خاقانی. حبل اﷲ است معتکفان را دو زلف او هم روز عید و هم شب قدر اندراو نهان. خاقانی. گه نعره زنان معتکف صومعه بودیم گه رقص کنان گوشۀ خمار گزیدیم. عطار. بر بالین تربت یحیی علیه السلام معتکف بودم. (گلستان). بتی داشت بانوی مصر ازرخام بر او معتکف بامدادان و شام. سعدی (بوستان). و رجوع به اعتکاف شود، مقیم. متوقف. ملازم جایی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده. خاقانی. کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون خود نبود هیچ قطب منقلب از اضطراب. خاقانی. پسری کارزوی جان پدر بود گذشت تا ابد معتکف خاک پسر باد پدر. خاقانی. گر ز درت غایب است جسم طبیعت پذیر معتکف صدر تست جان طریقت گزین. خاقانی. این ابربین که معتکف اوست آفتاب وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست. خاقانی. - معتکف شدن، مقیم شدن. ملازم شدن. جای گرفتن: عشق تو کاندر میان جان من شد معتکف کی فراموشش کنم گر من فراموش آمدم. عطار. گربه در سوارخ از آن شد معتکف که از آن سوراخ او شد معتلف. مولوی. ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). گوشه گیر. خلوت نشین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معتکف نشستن، گوشه گیری کردن. در خلوت نشستن. عزلت گزیدن: فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند. (گلستان). ، (اصطلاح تصوف) مراد از معتکفان حظایر علوی و معتکفان حظایر ملک و ملکوت و معتکف آشیانۀ خدمت، اهل اﷲاند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی دکتر سجادی) ، از چیزی باز ایستاده شونده. (غیاث) (آنندراج) ، آن که انتظار چیزی کشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتکاف شود
در مسجد برای عبادت نشیننده. (غیاث) (آنندراج). کسی که همیشه در مسجد مشغول عبادت باشد. (ناظم الاطباء). مقیم و ملازم در جایی برای عبادت. متوقف در مسجد و خانقاه و جز آن برای مدتی طویل عبادت را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که اعتکاف کند و اعتکاف ماندن در مسجد النبی و مسجدالحرام و یا مسجد جامع است با رعایت شرایط معین و آن یکی از اعمال حسنه است که ثواب آن معادل با زیارت بیت اﷲ است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی) : معتکفان حرم غیب را نیست به از خامۀ تو دیده بان. خاقانی. و آن عمرخوار دریا و آن روزه دار آتش چون معتکف برهمن نه قوت و نه نوالش. خاقانی. حبل اﷲ است معتکفان را دو زلف او هم روز عید و هم شب قدر اندراو نهان. خاقانی. گه نعره زنان معتکف صومعه بودیم گه رقص کنان گوشۀ خمار گزیدیم. عطار. بر بالین تربت یحیی علیه السلام معتکف بودم. (گلستان). بتی داشت بانوی مصر ازرخام بر او معتکف بامدادان و شام. سعدی (بوستان). و رجوع به اعتکاف شود، مقیم. متوقف. ملازم جایی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده. خاقانی. کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون خود نبود هیچ قطب منقلب از اضطراب. خاقانی. پسری کارزوی جان پدر بود گذشت تا ابد معتکف خاک پسر باد پدر. خاقانی. گر ز درت غایب است جسم طبیعت پذیر معتکف صدر تست جان طریقت گزین. خاقانی. این ابربین که معتکف اوست آفتاب وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست. خاقانی. - معتکف شدن، مقیم شدن. ملازم شدن. جای گرفتن: عشق تو کاندر میان جان من شد معتکف کی فراموشش کنم گر من فراموش آمدم. عطار. گربه در سوارخ از آن شد معتکف که از آن سوراخ او شد معتلف. مولوی. ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). گوشه گیر. خلوت نشین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معتکف نشستن، گوشه گیری کردن. در خلوت نشستن. عزلت گزیدن: فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند. (گلستان). ، (اصطلاح تصوف) مراد از معتکفان حظایر علوی و معتکفان حظایر ملک و ملکوت و معتکف آشیانۀ خدمت، اهل اﷲاند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی دکتر سجادی) ، از چیزی باز ایستاده شونده. (غیاث) (آنندراج) ، آن که انتظار چیزی کشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتکاف شود
سپری کننده باران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در باران عرضه شده تا سپری شدن باران. (ناظم الاطباء) ، از جایی به جایی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکاف شود
سپری کننده باران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در باران عرضه شده تا سپری شدن باران. (ناظم الاطباء) ، از جایی به جایی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکاف شود
سبک داشته. سبک شمرده شده، بی ارزش. پست: که مرا این علم آمد زان طرف نی ز شاگردی سحر مستخف. مولوی (مثنوی). فوقی آنجاست از روی شرف جای دور از صدر باشد مستخف. مولوی (مثنوی). و رجوع به استخفاف شود
سبک داشته. سبک شمرده شده، بی ارزش. پست: که مرا این علم آمد زان طرف نی ز شاگردی سحر مستخف. مولوی (مثنوی). فوقی آنجاست از روی شرف جای دور از صدر باشد مستخف. مولوی (مثنوی). و رجوع به استخفاف شود
سبک شمرنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). استخفاف کننده. خواردارنده. (آنندراج) (اقرب الموارد) : این امیر مستخف است و حق خدمت نمی شناسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 654 و چ فیاض ص 866). و رجوع به استخفاف شود
سبک شمرنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). استخفاف کننده. خواردارنده. (آنندراج) (اقرب الموارد) : این امیر مستخف است و حق خدمت نمی شناسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 654 و چ فیاض ص 866). و رجوع به استخفاف شود
مستخفی. نعت فاعلی از مصدر استخفاء. رجوع به مستخفی و استخفاء شود، مستتر. پنهان. پوشیده: سواء منکم من أسرالقول و من جهر به و من هو مستخف باللیل و سارب بالنهار. (قرآن 11/13)
مستخفی. نعت فاعلی از مصدر استخفاء. رجوع به مستخفی و استخفاء شود، مستتر. پنهان. پوشیده: سواء منکم من أسرالقول و من جهر به و من هو مستخف باللیل و سارب بالنهار. (قرآن 11/13)