معنی مستکشف - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با مستکشف
مستکشف
مستکشف
نعت فاعلی از استکشاف. برهنه کردن خواستن از کسی. (از منتهی الارب). درخواست کننده که چیزی را برای او کشف کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به استکشاف شود
لغت نامه دهخدا
مستحشف
مستحشف
نعت فاعلی از مصدر استحشاف: انف مستحشف، بینی که نرمۀ آن نجنبد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استحشاف شود
لغت نامه دهخدا
مستکف
مستکف
نعت فاعلی از استکفاف. گرد گیرنده چیزی را و نگرنده بسوی آن، موی فراهم شونده، آنکه دست پیش چشم دارد وقت نگریستن از دور، دست پیش کسی دارنده به خواهش و سؤال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکفاف شود
لغت نامه دهخدا
مستکف
مستکف
مستکفی. نعت فاعلی از استکفاء. رجوع به مستکفی و استکفاء شود
لغت نامه دهخدا
متکشف
متکشف
برهنه و گشاده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اظهار کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکشف شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.