جدول جو
جدول جو

معنی مستکان - جستجوی لغت در جدول جو

مستکان
(مَ تَ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. واقع در 18500گزی جنوب شرقی هشتیان و 3500گزی غرب راه ارابه رو سرو. 221 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سرو و چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و توتون، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستهان
تصویر مستهان
ذلیل، پست و زبون، خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
کسی که از او استعانت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستان
تصویر مستان
درحالت مستی، کنایه از ازخودبی خود شده، مست، برای مثال سوی رز باید رفتن به صبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری - ۷)
فرهنگ فارسی عمید
ظرف کوچک استوانه ای و شیشه ای یا بلوری برای خوردن چای و مایعات دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(دَتَ)
از دستی به دستی دادن. اداره. دست بدست کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
و هجرنا الحبیب خیفه أن یه
جر بداءً فیستمر عنانا
و ترکناه للوری فکأنا
قد أدرناه بیننا دستکانا.
اسعد بن المهذب المماتی (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 255)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَن ن)
نعت مفعولی از استکنان، ساکن. متوطن:
آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی
سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده مستکن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِن ن)
نعت فاعلی از استکنان. پوشیده و در پرده گردنده. (از منتهی الارب). مستتر. (از اقرب الموارد). پنهان شده. نهفته. و رجوع به استکنان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بیعانه. (منتهی الارب). عربون. ج، مساکین. (اقرب الموارد). عربان. (المعرب جوالیقی ص 232). ربون. پیش مزد. پیش بها. بخشی از بها که از پیش دهند
لغت نامه دهخدا
مشکان. نام قریه ای به فیروزآباد فارس و قریه ای به اصطخر و قریه ای به همدان نزدیک رودآور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مشکان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از مصدر استبانه. آنچه واضح و روشن یافت شود. (اقرب الموارد). رجوع به استبانه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نامی از نامهای باری تعالی. (از مهذب الاسماء) :
ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم
کان تکیه عار بود که بر مستعار کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استعانه. یاری خواسته شده. یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند. (غیاث) (آنندراج). معول. (منتهی الارب). آنکه یاری از او خواهند. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به استعانه شود: قال رب احکم بالحق و ربنا الرحمان المستعان علی ما تصفون. (قرآن 112/21).
چه گوئی بود مستعین مستعان گر
نباشد چنین مستعین مستعان را.
ناصرخسرو.
خواهد ز تو استعانت ایرا
بهتر ز تو مستعان ندیده ست.
خاقانی.
این فال ز سعد مستعار است
هستیش ز مستعان ببینم.
خاقانی.
عدل شاه مستعان ملهوفان، مستغاث مظلومان، و مستمسک مهجوران است. (سندبادنامه ص 112).
گفت صوفی قادر است آن مستعان
که کند سودای ما را بی زیان.
مولوی (مثنوی).
چون ستد زو نان بگفت ای مستعان
خوش به خان و مان خود بازش رسان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استهانه. ذلیل و خوار و سبک در نظر مردم. (غیاث) (آنندراج). خوارمایه. خوار داشته. سبک شمرده شده:
پوست دنبه یافت مردی مستهان
هر صباح او چرب کردی سبلتان.
مولوی (مثنوی).
فلسفی منطقی مستهان
میگذشت از سوی مکتب آن زمان.
مولوی (مثنوی).
خون کند دل را ز اشک مستهان
برنویسد بر وی اسرار آنگهان.
مولوی (مثنوی).
رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان
هین چه بسیارند این دخترچگان.
مولوی (مثنوی).
- مستهان به، تحقیر شده و مورد استهزاء و استخفاف قرار گرفته. (از اقرب الموارد).
- مستهان داشتن، خوار کردن:
و آن گروه دیگر از نصرانیان
نام احمد داشتندی مستهان.
مولوی (مثنوی).
- مستهان گشتن، ذلیل شدن. خوار شدن:
مستهان و خوار گشتند از فتن
ازوزیر شوم رای شوم فن.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استکانه. فروتن و کمینه و رام و خوار. (از منتهی الارب). خاضعو ذلیل. (از اقرب الموارد). رجوع به استکانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از روسی استاکان، ظرفی که در آن چای و قهوه و غیره آشامند. پیاله
لغت نامه دهخدا
(مُ پَ)
فروتنی نمودن. خوار گردیدن. (منتهی الارب) ، نهفته کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
شهرکیست آبادان بناحیت پارس از میان پسا و داراگرد. (حدود العالم). و در آنندراج و فرهنگ نظام بستک، آمده است. رجوع به بستک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استمان
تصویر استمان
زنهار خواهی، پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکاک
تصویر استکاک
کرشدن گوش سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
زاری کردن زاریدن، فروتنی کردن عجز آوردن، تن در دادن گردن نهادن، زاری تضرع، فروتنی تواضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکان
تصویر استکان
ظرفی که در آن چای میاشامند، پیاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
آنکه یاری از او خواهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
خوار: در نگاه مردم به چشم مردم ذلیل شده خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکانی
تصویر استکانی
پنگانی منسوب به استکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستکن
تصویر مستکن
نهفته، باز گردنده: به خانه پوشیده نهفته، مراجعت کننده بخانه خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکان
تصویر مسکان
پیش بها ربون پیشمزد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که درحالت مستی است: سوی رزباید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خراب. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همستکان
تصویر همستکان
برزخ
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ تِ))
ظرف کوچک استوانه ای شکل از جنس شیشه یا بلور که معمولاً جهت نوشیدن چای به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
((مُ تَ))
ذلیل شده، خوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
((مُ تَ))
یاری خواسته شده، کسی که از او استعانت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستان
تصویر مستان
((مَ))
کسی که در حالت مستی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماتکان
تصویر ماتکان
مواد
فرهنگ واژه فارسی سره