جدول جو
جدول جو

معنی مستوکح - جستجوی لغت در جدول جو

مستوکح
(مُ تَ کِ)
جوجۀ سطبر شده. (از اقرب الموارد). چوزۀ سطبر و آگنده شونده، بخیل شونده به بخشیدن. (از منتهی الارب). خودداری کننده از اعطاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
استوار، محکم، درواخ، مدغم، متأکّد، حصین، بادوام، ستوار، مرصوص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنکر
تصویر مستنکر
کاری که زشت و ناروا تلقی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنکف
تصویر مستنکف
سرپیچی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
دارای آسایش، آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقبح
تصویر مستقبح
زشت شمرده شده، چیزی که به نظر زشت آمده، زشت وناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستملح
تصویر مستملح
نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کِ)
عقد زناشوئی بندنده. (از منتهی الارب). رجوع به استنکاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
دست بالای چشم نهاده نگرندۀچیزی تا دیده شود، آشکار کردن خواهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راوی و مورخ. (ناظم الاطباء). رجوع به استیضاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
حافر و سم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
خورندۀ ’وکاث’. (اقرب الموارد). آنکه ناشتاشکن می خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به استیکاث و وکاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
مشک که از آن چیزی روان نگردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه معده وی سخت شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جوجۀ سطبرشده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ کِ)
آنکه در غسل بقدری آب میریزد که چکیده می شود. (از منتهی الارب). و رجوع به استیکاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ناقه که مملو از پیه شده باشد، مشک که مملو باشد، شکم که مدفوع آن خارج نشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستصلح
تصویر مستصلح
نیکخواه
فرهنگ لغت هوشیار
زشت بد زشت شمرده قبیح دانسته. زشت شمرنده قبیح داننده، جمع مستقبحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستملح
تصویر مستملح
با نمک نمکین نمکین یافته، نمکین
فرهنگ لغت هوشیار
نا شناخته، زشت نا شناسنده، شناسایی خواه 1 زشت ناپسند مکروه: مسلمانان، مسلمانان، بترسید ازگرفت حق که چون بگرفت پیش آرد هزاران کار مستنکر 0 (حسن غزنوی) توضیح در دیوان سید حسن غزنوی 0 مد: 83 مشکلتر آمده، 0 ناشناخته ناشناس 0 ناشناسنده، پرسنده چیزی که نمیداند، جمع مستنکرین
فرهنگ لغت هوشیار
آبخانه، جای آسایش و فراغت و جای راحت، جای لازم، کنار آب، حاجتگاه، خلا، طهارت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
استوار گردنده، متین، پایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستذکر
تصویر مستذکر
یاد کننده، یاد گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنکح
تصویر مستنکح
پیوند گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
طالب استراحت خواستارراحت
فرهنگ لغت هوشیار
نواله خواه خوراکخواه، روزی برنده تاراجنده خواهنده اکله (لقمه طعام) ازکسی، گیرنده مال ضعیفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبکر
تصویر مستبکر
باد سار بد دماغ، گردنکش، خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
((مُ تَ))
طالب استراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
((مُ تَ))
جای آسایش و راحت، مبال، توالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
((مُ تَ کَ))
استوار، برقرار، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنکف
تصویر مستنکف
((مُ تَ کِ))
سر باز زننده و خودداری کننده از انجام کاری، کسی که از رؤیت احضاریه یا حکم قرار دادگاه خودداری کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنکر
تصویر مستنکر
((مُ تَ کِ))
زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقبح
تصویر مستقبح
((مُ تَ بَ))
زشت شمرده، قبیح دانسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
آبخانه، دستشویی، دست به آب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
Tenably
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
tenivelmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی