جدول جو
جدول جو

معنی مستهزء - جستجوی لغت در جدول جو

مستهزء
استهزاء کننده، فسوسگر ریشخند کننده استهزاکننده فسوس کننده ریشخند کننده، جمع مستهزئین
فرهنگ لغت هوشیار
مستهزء
((مُ تَ زَ))
استهزا کننده، ریشخند کننده
تصویری از مستهزء
تصویر مستهزء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استهزاء
تصویر استهزاء
ریشخند افسونگری دست انداختن افسوس کردن ریشخند نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
بر کسی خندیدن، طنز، تمسخر، تمسخر کردن، ریشخند کردن، تهکم افسوس کردن ریشخند نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهزاء
تصویر استهزاء
ریشخند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستهلک
تصویر مستهلک
فرسوده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستهلک
تصویر مستهلک
نیست شده، نابود شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استهزا
تصویر استهزا
مسخره کردن، ریشخند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
ذلیل، پست و زبون، خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
چیزی که لازمۀ چیز دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستضیء
تصویر مستضیء
شید جوینده (شید نور) روشنی خواهنده، روشنی گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشزی
تصویر مستشزی
کار سترگ، ستیهنده
فرهنگ لغت هوشیار
معدوم و نیست و نابود شده سپری نابود، فرساییده: وام، باز سرمایه نیست شده نابود گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
زشت شمرنده پچل زشت، آک دانسته، پار تاز: دو رگه پارسی تازی عیب گرفته شده، زشت رکیک: و این لفظ اگر مستهجن است باز گفتن بر زبان راند، مرد دورگه که نیمی عرب و نیمی عجم باشد و بزعم عرب چنین کس غیرفصیح بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهتک
تصویر مستهتک
رسوا، بی باک: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
خوار: در نگاه مردم به چشم مردم ذلیل شده خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
سر گشته هاژ سرگشته حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنزل
تصویر مستنزل
فرود آرنده، فرو فرستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
لازم شمرده شده چیزی را، لزوم خواهنده و لازم گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهزاء
تصویر استهزاء
((اِ تِ))
بر کسی خندیدن، مسخره نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهلک
تصویر مستهلک
((مُ تَ لَ))
نابوده شده، هلاک شده، از بین رفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهجن
تصویر مستهجن
((مُ تَ جَ))
زشت و قبیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
((مُ تَ))
ذلیل شده، خوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
((مُ تَ))
سرگشته، حیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
((مُ تَ زِ))
آنچه بودنش لازم است، موجب، مسبب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهجن
تصویر مستهجن
زشت، قبیح، ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
سرگشته، حیران، پکر، واله، کالیو، کالیوه رنگ، سرگردان، هامی، آسمند، گیج و گنگ، خلاوه، گیج و ویج، کالیوه، گیج، آسیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستهاء
تصویر ستهاء
کلانسرین زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهل
تصویر مستهل
ماه نو که نمودار و آشکار شده، کنایه از ابتدای ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتهز
تصویر منتهز
کسی که در پی فرصت می گردد و فرصت را غنیمت شمارد، فرصت یابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهل
تصویر مستهل
روی درخشنده از شادی، جوینده هلال، بیننده ماه نو
فرهنگ لغت هوشیار
زشت خندنده گزافخند، پروا یابنده کسی که فرصت را غنیمت شمرد فرصت یابنده، جمع منتهزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتهز
تصویر منتهز
((مُ تَ هِ))
فرصت طلب، کسی که پی فرصت می گردد و آن را غنیمت می شمارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسته
تصویر مسته
((مُ تِ))
طعمه جانوران شکاری، غم و اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسته
تصویر مسته
طعمۀ پرندگان شکاری، مقداری گوشت شکار که به پرندۀ شکاری می دادند، برای مثال منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته (رودکی - ۵۲۸)
فرهنگ فارسی عمید