- مستهزء
- استهزاء کننده، فسوسگر ریشخند کننده استهزاکننده فسوس کننده ریشخند کننده، جمع مستهزئین
معنی مستهزء - جستجوی لغت در جدول جو
- مستهزء ((مُ تَ زَ))
- استهزا کننده، ریشخند کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ریشخند افسونگری دست انداختن افسوس کردن ریشخند نمودن
بر کسی خندیدن، طنز، تمسخر، تمسخر کردن، ریشخند کردن، تهکم افسوس کردن ریشخند نمودن
ریشخند
فرسوده
نیست شده، نابود شده
مسخره کردن، ریشخند کردن
ذلیل، پست و زبون، خوار
چیزی که لازمۀ چیز دیگر است
شید جوینده (شید نور) روشنی خواهنده، روشنی گیرنده
کار سترگ، ستیهنده
معدوم و نیست و نابود شده سپری نابود، فرساییده: وام، باز سرمایه نیست شده نابود گردیده
زشت شمرنده پچل زشت، آک دانسته، پار تاز: دو رگه پارسی تازی عیب گرفته شده، زشت رکیک: و این لفظ اگر مستهجن است باز گفتن بر زبان راند، مرد دورگه که نیمی عرب و نیمی عجم باشد و بزعم عرب چنین کس غیرفصیح بود
رسوا، بی باک: مرد
خوار: در نگاه مردم به چشم مردم ذلیل شده خوار
سر گشته هاژ سرگشته حیران
فرود آرنده، فرو فرستنده
لازم شمرده شده چیزی را، لزوم خواهنده و لازم گیرنده
زشت، قبیح، ناپسند
سرگشته، حیران، پکر، واله، کالیو، کالیوه رنگ، سرگردان، هامی، آسمند، گیج و گنگ، خلاوه، گیج و ویج، کالیوه، گیج، آسیون
کلانسرین زن
ماه نو که نمودار و آشکار شده، کنایه از ابتدای ماه
کسی که در پی فرصت می گردد و فرصت را غنیمت شمارد، فرصت یابنده
روی درخشنده از شادی، جوینده هلال، بیننده ماه نو
زشت خندنده گزافخند، پروا یابنده کسی که فرصت را غنیمت شمرد فرصت یابنده، جمع منتهزین
طعمۀ پرندگان شکاری، مقداری گوشت شکار که به پرندۀ شکاری می دادند، برای مثال منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته (رودکی - ۵۲۸)