جدول جو
جدول جو

معنی مستهتک - جستجوی لغت در جدول جو

مستهتک
(مُ تَ تِ)
رسوا و بی باک. (از منتهی الارب). کسی که به هتک حرمت خویش اهمیت ندهد. (اقرب الموارد). و رجوع به استهتاک شود
لغت نامه دهخدا
مستهتک
رسوا، بی باک: مرد
تصویری از مستهتک
تصویر مستهتک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستدرک
تصویر مستدرک
تدارک شده، تلافی شده، رفع توهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهتک
تصویر متهتک
مرد بی پروا که از رسوایی باک نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستملک
تصویر مستملک
جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
ذلیل، پست و زبون، خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمسک
تصویر مستمسک
چیزی که به آن چنگ بزنند، بهانه، دست آویز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهلک
تصویر مستهلک
نیست شده، نابود شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لِ)
هلاک کننده و مهلک، مصرف کننده و تمام کننده مالی را، کوشنده در کاری با شتاب. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهلاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
معدوم و نیست و نابود شده. هلاک و نابود شده. (از اقرب الموارد). هلاک شونده. (غیاث) ، مالی که مصرف شده و تمام شده باشد. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به استهلاک شود، پرداخته شده به تدریج (وام) ، بدست بازآمده تدریجاً (سرمایۀ اختصاص یافته به امری) ، در اصطلاح عرفا، کسی که فانی در حضرت ذات احدیت است بنحوی که از او اسم و رسم باقی نماند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا) :
کی باشد و کی لباس هستی شده شق
تابان گشته جمال وجه مطلق
دل در سطوات نور او مستهلک
جان در غلبات شوق او مستغرق.
(منسوب به ابوسعید ابی الخیر).
- مستهلک شدن، نیست شدن. نابود شدن.
- ، بتدریج پرداخته شدن (قرض). تدریجاً پایان گرفتن (وام).
- ، تدریجاً بدست بازآمدن (سرمایۀ به کار رفته).
- مستهلک کردن، نیست و نابود کردن.
- ، بتدریج پرداختن.
- ، به تدریج بازگرداندن (سرمایۀ به کار رفته).
- مستهلک گردیدن، مستهلک شدن.
- مستهلک گشتن، مستهلک شدن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
پیروی کننده از هوای خود که به کردۀ خویش اهمیت ندهد، عقل بشده از کلانسالی. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهتار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَ)
نعت مفعولی از استهتار. صاحب چیزهای باطل و هیچکاره. (منتهی الارب). بسیار اباطیل. کثیرالاباطیل. (از اقرب الموارد) ، مستهتر به، حریص نسبت به چیزی که جز آن نگوید ونکند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهتار شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ هََ تْ تِ)
رجل متهتک، مرد بی پروای که ازرسوایی باک ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بی پروا. رسوا. مفتضح. پرده دریده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دولت ز مهتر متهتک جدا سزد
از تو جدا مباد که بس بی تهتکی.
سوزنی.
و از متهتکان قفچاق یکی بود که نام او بچمن بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
آنچه مالک شده باشند، ملک ویس ویسخواه زمین یا چیزی که بملکیت درآمده متصرف. بملکیت خواهنده زمین یاچیزی را متصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهلکه
تصویر مستهلکه
مستهلکه در فارسی مونث مستهلک بنگرید به مستهلک مونث مستهلک
فرهنگ لغت هوشیار
دست آویزی چنگ در زننده دستاویز چیزی که بدان چنگ در زنند دست آویر، وسیله. چنگ در زننده، جمع مستمسکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
خوار: در نگاه مردم به چشم مردم ذلیل شده خوار
فرهنگ لغت هوشیار
زشت شمرنده پچل زشت، آک دانسته، پار تاز: دو رگه پارسی تازی عیب گرفته شده، زشت رکیک: و این لفظ اگر مستهجن است باز گفتن بر زبان راند، مرد دورگه که نیمی عرب و نیمی عجم باشد و بزعم عرب چنین کس غیرفصیح بود
فرهنگ لغت هوشیار
استهزاء کننده، فسوسگر ریشخند کننده استهزاکننده فسوس کننده ریشخند کننده، جمع مستهزئین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمتع
تصویر مستمتع
بر خور دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
سر گشته هاژ سرگشته حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تدارک شده، جبران شده، عاید شدن، بمقام وصل رسیدن ساختاریده (از ریشه پهلوی) آماده شده، پاینوشت پاینامه، روشن گشته تدارک شده جبران شده، رفع تو هم شده، ذیلی بر کتاب یا رساله یامقاله که درآن بعض نکات شرح شود، استدراک در فن استیفا عبارت بود از تفاوتی که بهنگام مقابله نسخه مشرف بانسخه عامل ابر اثر فوت یا غیبت کسی که محصول یا مزروعی باید عاید وی گردد حاصل میگردیده و بعبارت دیگر چون کسی که باید از محصول یا مزروع بهره مند گردد در میان نبوده آنچه بوی تعلق میگرفته صرفه پرداخت کننده می گردیده و این بظاهر مستدرک نامیده میشده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهتک
تصویر متهتک
رسوا شونده رسوا بی پروا: از رسوایی رسوا شونده مفتضح جمع متهتکین
فرهنگ لغت هوشیار
معدوم و نیست و نابود شده سپری نابود، فرساییده: وام، باز سرمایه نیست شده نابود گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهتک
تصویر متهتک
((مُ تَ هَ تِّ))
رسوا شونده، متفضح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهلک
تصویر مستهلک
((مُ تَ لَ))
نابوده شده، هلاک شده، از بین رفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدرک
تصویر مستدرک
((مُ تَ رَ))
تدارک شده، تلافی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهزء
تصویر مستهزء
((مُ تَ زَ))
استهزا کننده، ریشخند کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهجن
تصویر مستهجن
((مُ تَ جَ))
زشت و قبیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
((مُ تَ))
ذلیل شده، خوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
((مُ تَ))
سرگشته، حیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستملک
تصویر مستملک
((مُ تَ لَ))
جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهلک
تصویر مستهلک
فرسوده
فرهنگ واژه فارسی سره
پرده دریده، بی نام وننگ، بی پروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیست شده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیان رفته، پرداخت تدریجی دین
فرهنگ واژه مترادف متضاد