معنی مستملک - فرهنگ فارسی معین
معنی مستملک
- مستملک((مُ تَ لَ))
- جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
تصویر مستملک
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مستملک
مستملک
- مستملک
- آنچه مالک شده باشند، ملک ویس ویسخواه زمین یا چیزی که بملکیت درآمده متصرف. بملکیت خواهنده زمین یاچیزی را متصرف
فرهنگ لغت هوشیار
مستملح
- مستملح
- نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
مستهلک
- مستهلک
- معدوم و نیست و نابود شده سپری نابود، فرساییده: وام، باز سرمایه نیست شده نابود گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
مستملکه
- مستملکه
- مستملکه در فارسی مونث مستملک: ویس مونث مستملک: زمین یا چیزی که بتصرف کسی درآمده، مستعمره، جمع مستملکات
فرهنگ لغت هوشیار