- مستمسک
- چیزی که به آن چنگ بزنند، بهانه، دست آویز
معنی مستمسک - جستجوی لغت در جدول جو
- مستمسک
- دست آویزی چنگ در زننده دستاویز چیزی که بدان چنگ در زنند دست آویر، وسیله. چنگ در زننده، جمع مستمسکین
- مستمسک ((مُ تَ س))
- چیزی که به آن چنگ بزنند، در فارسی، بهانه، عذر، دستاویز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع مستمسک درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
آنچه مالک شده باشند، ملک ویس ویسخواه زمین یا چیزی که بملکیت درآمده متصرف. بملکیت خواهنده زمین یاچیزی را متصرف
کسی که به چیزی چنگ بیندازد، چنگ در زننده،، نگه دارنده
نگاهدارنده، چنگ زننده به چیزی آگسه چنگ در زننده آگستار، گیرنده چنگ در زننده گیرنده متشبث جمع متمسکین
محتاج
دامن کسی را گرفتن چنگ در زدن دست در زدن تمسک جستن، تمسک اعتصام
فرسوده
متوسل شدن، تمسک جستن
نیست شده، نابود شده
راست و درست، دارای نظم و ترتیب
نیکو و پسندیده، نیکوشمرده شده
بینوا، بیچاره، اندوهگین، گله مند
تدارک شده، تلافی شده، رفع توهم شده
حقوق و مواجب دائمی و همیشگی، ماهیانه
نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
رهاشده به حال خود، سست، بی پایه، انس گیرنده، رام شونده
آگسه چنگ در زننده، خویش دارنده خود را نگاهدارنده خویشتن دار، چنگ در زننده جمع متماسکین
فروهشته و نرم شونده (موی)، رام شونده انس گیرنده
تدارک شده، جبران شده، عاید شدن، بمقام وصل رسیدن ساختاریده (از ریشه پهلوی) آماده شده، پاینوشت پاینامه، روشن گشته تدارک شده جبران شده، رفع تو هم شده، ذیلی بر کتاب یا رساله یامقاله که درآن بعض نکات شرح شود، استدراک در فن استیفا عبارت بود از تفاوتی که بهنگام مقابله نسخه مشرف بانسخه عامل ابر اثر فوت یا غیبت کسی که محصول یا مزروعی باید عاید وی گردد حاصل میگردیده و بعبارت دیگر چون کسی که باید از محصول یا مزروع بهره مند گردد در میان نبوده آنچه بوی تعلق میگرفته صرفه پرداخت کننده می گردیده و این بظاهر مستدرک نامیده میشده است
نیک افتاده پسندیده خجیر، جمع مستحسنه، نیک افتاده ها پسندیدگان نیکو شمرده شده پسند کرده، پسندیده ستوده
انگبین جوی انگبین خواه
معدوم و نیست و نابود شده سپری نابود، فرساییده: وام، باز سرمایه نیست شده نابود گردیده
رسوا، بی باک: مرد
فراهم آینده: شتران، سامان یابنده اشتران فراهم آینده، ترتیب باینده منظم شونده
فراخ
کرکسدیس کرکس مانند: در توانایی و نیرو به کرکس ماننده جمع مستنسرین
نسخه بردارنده، رونویس کننده
غمین و اندوهناک، صاحب غم و رنج و محنت
مستملکه در فارسی مونث مستملک: ویس مونث مستملک: زمین یا چیزی که بتصرف کسی درآمده، مستعمره، جمع مستملکات