جدول جو
جدول جو

معنی مستعجله - جستجوی لغت در جدول جو

مستعجله(مُ تَ جَ لَ)
مستعجلهالطریق، راه نزدیک و راه شهری: أخذت مستعجله من الطریق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مستعجلات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستعربه
تصویر مستعربه
مستعرب، آنکه از اعراب تقلید می کند، عجم داخل شده در میان اعراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعجل
تصویر مستعجل
کسی که بخواهد کاری با عجله انجام یابد، عجله کننده، شتاب کننده، زودگذر، گذرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
آنچه به اجاره داده شده، مورد اجاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاکله
تصویر مستاکله
کسانی که مال مردم را تصرف می کنند، مفت خوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعارله
تصویر مستعارله
عاریت آورده شده برای او، در علوم ادبی در بیان، کلمه ای که به مستعارمنه تشبیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
سرزمین یا کشوری که دولت بیگانه ای آن را تصرف کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جَ)
جمع واژۀ مستعجله. رجوع به مستعجله شود، گویند: هذه مستعجلات الطریق، یعنی نزدیکی و کوتاهی راه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ نَ / نِ)
شتابان و بطور شتاب و بزودی. (ناظم الاطباء). مستعجلاً. رجوع به مستعجلاً و مستعجل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ بَ)
تأنیث مستعرب که نعت فاعلی است از مصدر استعراب. غیر عرب در عرب درآمده و مانا به عرب شونده. و عرب غیرخالص و بیابانی شونده. (منتهی الارب). غیرعربهایی که در عرب داخل شده اند و عرب خالص نیستند و گویند مستعربه آنهایی هستند که به زبان اسماعیل بن ابراهیم سخن گویند و آن زبان مردم حجاز و اطراف آن است. (اقرب الموارد). عرب نه خالص. (دهار) (مهذب الاسماء). تازیان که نه خالص باشند. عرب که خالص نباشد. متعربه. عدنانیان. مقابل عرب بائده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مستعرب و استعراب شود، مسیحیان اندلس که به آداب عربی مؤدب بودند. رجوع به کلمه مزاربه در دائره المعارف اسلام شود. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
مؤنث مستحیل که نعت فاعلی است از مصدر استحاله، کمان کژ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین کشت که یک سال یا بیشتر زراعت نشده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مستحاله. و رجوع به مستحاله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لی یَ)
تأنیث مستعلی. رجوع به مستعلی شود، حروف مستعلیه، حروف مستعلی. رجوع به مستعلی و مستعلیات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ رَ)
مستعمره. تأنیث مستعمر. استعمارشده. تحت استعمار. رجوع به استعمار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ لَ)
زنی که درخواست کند گیسوی او را به گیسوی زنی دیگر پیوند کنند. (از اقرب الموارد). آن زن که بر موی وی پیوند کنند. (آنندراج). زن که گیسوی عاریت دارد. زن با گیسوی عاریت. مقابل واصله. زن که گیسوی عاریت سازد. حدیث: لعن اﷲ الواصله و المستوصله. و رجوع به استیصال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ نَ)
تأنیث مستهجن. رجوع به مستهجن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ کَ دَ)
بطور عجله و شتاب و بزودی و شتابان. (ناظم الاطباء). رجوع به مستعجل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
استعمار شده
فرهنگ لغت هوشیار
مستعمله در فارسی مونث مستعمل و ساخته کار دست مونث مستعمل مستعملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعجل
تصویر مستعجل
شتاب کننده، شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثقله
تصویر مستثقله
مونث مستثقل
فرهنگ لغت هوشیار
مستاکله در فارسی مونث مستاکل بنگرید به مستاکل مونث مستاکل، کسانی که اموال ضعفا را غصب کنند: و اطماع مستاکله و تصرفات باطله را ازآن متنقطع گردانید)، ظالمان سمگران: و طغرل وینالیان میگفتند که ری و جبال و گرگان پیش ماست و مشتی مستاکله و دیلم و کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
مونث مستاجر، جمع مستاجرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترجعه
تصویر مسترجعه
مونث مسترجع
فرهنگ لغت هوشیار
مستحیله در فارسی مونث مستحیل بنگرید به مستحیل و کمان گژ، زمین ناهموار مونث مستحیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقبله
تصویر مستقبله
مونث مستقبل مونث مستقبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهجنه
تصویر مستهجنه
مونث مستهجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعارله
تصویر مستعارله
سپنج آورده (بن) در استعار ه مشبه را مستعارله نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعذبه
تصویر مستعذبه
مونث مستعذب مونث مستعذب
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مستعرب و تازی زده، تازی نما، بیابانی شونده مونث مستعرب: یاجماع ایمه این علم احداث مستعربه و متاخران شعرا جزآنچ صحیح اللفظ ظاهر الجواز باشد تقیل ایشان نشایدکرد... . یا عرب مستعربه. عرب غیر خالص مقابل عرب عاریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلیه
تصویر مستعلیه
مستعلیه در فارسی مونث مستعلی و کامی وات کامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعربه
تصویر مستعربه
((مُ تَ رِ بِ))
عرب غیرخالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
((مُ تَ مِ رِ))
سرزمین یا کشوری که حکومتش زیر نظر یک کشور قوی تر بیگانه باشد، جمع مستعمرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعجل
تصویر مستعجل
((مُ تَ جِ))
شتابنده، شتاب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعجل
تصویر مستعجل
((مُ تَ جَ))
زودگذر
فرهنگ فارسی معین
زودگذر، شتاب زده، شتابناک، عجول
فرهنگ واژه مترادف متضاد