نعت فاعلی از استسراء. آنکه به شب سیر می کند، آنکه بهترین ستور را بر می گزیند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با ’سریه’ و گروه سپاهیان خارج می گردد. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به استسراء شود
نعت فاعلی از استسراء. آنکه به شب سیر می کند، آنکه بهترین ستور را بر می گزیند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با ’سریه’ و گروه سپاهیان خارج می گردد. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به استسراء شود
نعت فاعلی از استسقاء. آب خواهنده برای نوشیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آب خواه. آب طلب. آب جو. آب کشنده و آب بردارنده. (ناظم الاطباء) ، باران خواه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بیماری که مبتلی به استسقا شده است. (منتهی الارب). صاحب مرض استسقا. چون در بعض اقسام استسقا تشنگی بسیار باشد لهذا صاحبش رامستسقی گویند. (غیاث) (آنندراج). مبتلی به بیماری استسقا. دچار بیماری استسقا. آنکه بیماری استسقا دارد. أحبن. محبون. و رجوع به استسقاء شود: به طبل ناقۀ مستسقیان به خورد جراد به باد رودۀ قولنجیان به پشک ذباب. خاقانی. از بس که خاک در جگر آب سده بست مستسقی حسام ملک گشت جان آب. خاقانی. آری به آب نایژه خو کرده اند از آنک مستسقیان لجۀ بحر عدن نیند. خاقانی. در کوزه نگر بشکل مستسقی مستسقی را چه راحت از کوزه. خاقانی. خم صرعدار آشفته سر، کف بر لب آورده زبر و آن خیک مستسقی نگر در سینه صفرا داشته. خاقانی. چو مستسقی شد از دریای علت ز جانش کاست و اندر تن بیفزود. خاقانی. همچو مستسقی کز آبش سیر نیست بر هر آنچه یافتی باﷲ ماییست. مولوی (مثنوی). گفت من مستسقیم آبم کشد گرچه میدانم که آبم می کشد. مولوی (مثنوی). سایر است این مثل که مستسقی نکند رود دجله سیرابش. سعدی. نه حسنش آخری دارد نه سعدی را سخن پایان بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی. سعدی. گفتم مگر به وصل رهائی بود ز عشق بیحاصل است خوردن مستسقی آب را. سعدی. چو دیده به دیدار کردی دلیر نگردد چو مستسقی از آب سیر. سعدی (بوستان). نگویم که بر آب قادر نیند که بر شاطی نیل و مستسقی اند. سعدی (بوستان). شربت ازدست دلارام چه شیرین و چه تلخ بده ای دوست که مستسقی از آن تشنه تر است. سعدی. دیده از دیدنش نگشتی سیر همچنان کز فرات مستسقی. سعدی (گلستان)
نعت فاعلی از استسقاء. آب خواهنده برای نوشیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آب خواه. آب طلب. آب جو. آب کشنده و آب بردارنده. (ناظم الاطباء) ، باران خواه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بیماری که مبتلی به استسقا شده است. (منتهی الارب). صاحب مرض استسقا. چون در بعض اقسام استسقا تشنگی بسیار باشد لهذا صاحبش رامستسقی گویند. (غیاث) (آنندراج). مبتلی به بیماری استسقا. دچار بیماری استسقا. آنکه بیماری استسقا دارد. أحبن. محبون. و رجوع به استسقاء شود: به طبل ناقۀ مستسقیان به خورد جراد به باد رودۀ قولنجیان به پشک ذباب. خاقانی. از بس که خاک در جگر آب سده بست مستسقی حسام ملک گشت جان آب. خاقانی. آری به آب نایژه خو کرده اند از آنک مستسقیان لجۀ بحر عدن نیند. خاقانی. در کوزه نگر بشکل مستسقی مستسقی را چه راحت از کوزه. خاقانی. خم صرعدار آشفته سر، کف بر لب آورده زبر و آن خیک مستسقی نگر در سینه صفرا داشته. خاقانی. چو مستسقی شد از دریای علت ز جانش کاست و اندر تن بیفزود. خاقانی. همچو مستسقی کز آبش سیر نیست بر هر آنچه یافتی باﷲ ماییست. مولوی (مثنوی). گفت من مستسقیم آبم کشد گرچه میدانم که آبم می کشد. مولوی (مثنوی). سایر است این مثل که مستسقی نکند رودِ دجله سیرابش. سعدی. نه حسنش آخری دارد نه سعدی را سخن پایان بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی. سعدی. گفتم مگر به وصل رهائی بود ز عشق بیحاصل است خوردن مستسقی آب را. سعدی. چو دیده به دیدار کردی دلیر نگردد چو مستسقی از آب سیر. سعدی (بوستان). نگویم که بر آب قادر نیند که بر شاطی نیل و مستسقی اند. سعدی (بوستان). شربت ازدست دلارام چه شیرین و چه تلخ بده ای دوست که مستسقی از آن تشنه تر است. سعدی. دیده از دیدنش نگشتی سیر همچنان کز فرات مستسقی. سعدی (گلستان)
نعت فاعلی از استسمان. فربه شمرنده. (منتهی الارب). فربه و سمین پندارنده کسی را. (اقرب الموارد) ، فربه خواهنده کسی را. (منتهی الارب). آنکه فربه و سمین را می خواهد. (اقرب الموارد) ، روغن وسمن خواهنده. (منتهی الارب). رجوع به استسمان شود
نعت فاعلی از استسمان. فربه شمرنده. (منتهی الارب). فربه و سمین پندارنده کسی را. (اقرب الموارد) ، فربه خواهنده کسی را. (منتهی الارب). آنکه فربه و سمین را می خواهد. (اقرب الموارد) ، روغن وسمن خواهنده. (منتهی الارب). رجوع به استسمان شود
مستدم. نعت فاعلی از استدماء. آنکه به مدارا و نرمی حق خود را از غریم بستد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خون آرنده از بینی خود و سر پست کننده در آن حالت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استدماء شود
مستدم. نعت فاعلی از استدماء. آنکه به مدارا و نرمی حق خود را از غریم بستد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خون آرنده از بینی خود و سر پست کننده در آن حالت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استدماء شود
خشکا ماری (خشک آمار استسقا)، آبخواه کسی که آب برای نوشیدن طلبد آب خواه، کسی که بمرض استسقاء مبتلی است: گفت من مستسقیم آبم کشد گرچه میدانم که این آبم کشد. (مثنوی)
خشکا ماری (خشک آمار استسقا)، آبخواه کسی که آب برای نوشیدن طلبد آب خواه، کسی که بمرض استسقاء مبتلی است: گفت من مستسقیم آبم کشد گرچه میدانم که این آبم کشد. (مثنوی)