جدول جو
جدول جو

معنی مستثبت - جستجوی لغت در جدول جو

مستثبت(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استثبات. رجوع به استثبات شود، آنکه در امری درنگ کند و شتاب نکند. (اقرب الموارد) ، مشورت کننده و بررسی کننده در کار خویش. (اقرب الموارد) ، صابر وشکیبا، پایدار و برقرار، خواهان ثبوت و پایداری و برقراری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستقبل
تصویر مستقبل
استقبال کننده، پیشواز رونده، پیش آینده، زمان آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقبح
تصویر مستقبح
زشت شمرده شده، چیزی که به نظر زشت آمده، زشت وناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
روی گرداننده، پشت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط کننده، درک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط شده، استخراج شده، درک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستکبر
تصویر مستکبر
باتکبر، خودخواه، بزرگ منش، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستثقل
تصویر مستثقل
سنگین و سست از بیماری، خواب یا علت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
آنکه آگاهی می دهد، آگاه کننده، طالب آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
کسی که خبری را جویا شود، خبرگیر، جویای خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستثنا
تصویر مستثنا
چیزی که از حکم عمومی خارج و برکنار شده باشد، استثناشده، بیرون کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ثَبْ بِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (از فرهنگ جانسون). متوقف. (ناظم الاطباء) ، بجای آورنده. (آنندراج). راست کننده کار و تمام کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، برقرار باشنده. (آنندراج). ثابت و برقرار و مقرر و قائم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تثبت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستعبر
تصویر مستعبر
خوابگزاریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقبل
تصویر مستقبل
پیش آینده، استقبال، پیشواز کننده، آینده
فرهنگ لغت هوشیار
متکبر باتکبر بزرگ منش، گرد نکش: ز مستکبران دلاور بترس، ازان کو مترسد ز داور بترس، (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آورنده آب و علم، آشکار کننده و اختراع کننده چیزی را که پنهان و مخفی بوده است بیرون آورده شده، درک شده
فرهنگ لغت هوشیار
باز کاونده دخشک یاب (دخشک خبر)، بیدار هوشیار جوینده خبر طالب آگاهی، بیدار هوشیار، جمع مستنبهین
فرهنگ لغت هوشیار
زشت بد زشت شمرده قبیح دانسته. زشت شمرنده قبیح داننده، جمع مستقبحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستسبع
تصویر مستسبع
خود باخته هراسان وحشت زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعبد
تصویر مستعبد
عبادتگاه، به بندگی گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثمر
تصویر مستثمر
یابنده ثمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
جویای خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
کسیکه آخر کار را می نگرد
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین، ناتوان سست از خواب یا بیماری سنگین و سست از بیماری خواب بخل و غیره: آنچه شعراء متقدم دراشعار مستثقل خویش آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
بیرون کرده و استثنا شده و حکم و قاعده کلی جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثیر
تصویر مستثیر
برانگیزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحبات
تصویر مستحبات
جمع مستحبه، چنب ها، روا ها
فرهنگ لغت هوشیار
مستحبه در فارسی مونث مستحب روا چنب، خواستنی دلخواه مونث مستحب جمع مستحبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استثبات
تصویر استثبات
پا بر جا خواهی ایستاجویی، ایستاگری، رایزنی کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستسبع
تصویر مستسبع
((مُ تَ بَ))
وحشت زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
((مُ تَ بِ))
خبر خواهنده از کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
((مُ تَ بَ))
کسی که از او خبر جسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
((مُ تَ نا))
ممتاز شده، جدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستثقل
تصویر مستثقل
((مُ تَ قَ))
سنگین و سست از بیماری، خواب، بخل و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
((مُ تَ بِ))
جوینده خبر، طالب آگاهی، بیدار، هوشیار
فرهنگ فارسی معین