جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مستسبع

مستسبع

مستسبع
بر جای خشک شده. به حالت بی حرکتی درآمده از دیدار دشمن چون موش آنگاه که گربه ببیند یا شکاری آنگاه که شیر بیند. هراسی سخت که نخجیر را از دیدار ددگان دست دهد که آنان رااز جنبش و رفتار بازدارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مستسبع شدن، سخت ترسیده و بی حرکت ماندن، چنانکه شکاری در برابر سبعی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مستسبع کردن، ترساندن. مغناطیسی کردن. منتر کردن
لغت نامه دهخدا

مستضبع

مستضبع
نعت فاعلی از استضباع. ناقۀآرزومند گشن. (منتهی الارب). رجوع به استضباع شود
لغت نامه دهخدا

مستربع

مستربع
نعت فاعلی از استرباع: رجل مستربع بعمله، مرد شکیبا و قوی وبخودی خود به کاری ایستاده شونده. (منتهی الارب) ، ریگ توبرتو نشسته، غبار بلندشده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر قوی بر سیر. (منتهی الارب). رجوع به استرباع شود
لغت نامه دهخدا

مستتبع

مستتبع
نعت فاعلی از استتباع. خواهان پس روی و پیروی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پیروی کردن خواهنده. (آنندراج) ، پیروی کننده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استتباع شود
لغت نامه دهخدا

مستتبع

مستتبع
نعت مفعولی از مصدر استتباع. آنکه از وی پیروی کردن را خواسته باشند. (اقرب الموارد). رجوع به استتباع شود
لغت نامه دهخدا