جدول جو
جدول جو

معنی مستبشره - جستجوی لغت در جدول جو

مستبشره
(مُ تَ شِ رَ)
مؤنث مستبشر که نعت فاعلی است از استبشار. شادان. شادشونده: وجوه یومئذ مسفره. ضاحکه مستبشره. (قرآن 38/80 و 39). و رجوع به استبشار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
عالی، ممتاز، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
شادشونده از خبر خوش، شادمان، بشارت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
پاک دامن، پارسا، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستکره
تصویر مستکره
ناپسند، نفرت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
آنچه به اجاره داده شده، مورد اجاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
سرزمین یا کشوری که دولت بیگانه ای آن را تصرف کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَ)
مؤنث مستدیر که نعت فاعلی است از استداره. رجوع به مستدیر و استداره شود، گرد. مدور.
- حرکت مستدیره، عبارت از حرکت دورانی است مانند حرکات افلاک. در مقابل حرکت مستقیمه. (فرهنگ علوم عقلی از دستور و شفا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ رَ)
تأنیث مستنفر. ترسیده. (منتهی الارب). رم داده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ ءَ)
تأنیث مستنشی ٔ. رجوع به مستنشی ٔ شود، زن فالگوی. (منتهی الارب). زن کاهن. چون اخبار را تتبع می کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ رَ)
مستعمره. تأنیث مستعمر. استعمارشده. تحت استعمار. رجوع به استعمار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ شِ رَ)
زن که پاک کردن دندانهای خود خواهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زن که دندانها پاک و نیکو کرده باشد. (منتهی الارب). مؤتشره. و رجوع به مؤتشره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ رَ / مُ تَ بَ رَ)
تأنیث مستعبر. زن که بهرۀ خود از شوی نگیرد. (منتهی الارب). رجوع به استعبار و مستعبر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ رَ)
مستظیره. نعت فاعلی مؤنث از استظآر. سگ مادۀ به گشنی آمده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استظآر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
تأنیث مستطیر که نعت فاعلی است از استطاره. رجوع به مستطیر و استطاره شود، سگ یا شتر مادۀ تیز شده به گشنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ مَ)
تأنیث مستوشم. زن وشم و خال کوبی خواهنده. (از منتهی الارب) : لعن اﷲ الواشمه و المستوشمه. (حدیث از تاریخ ابن عساکر ج 1 ص 120). و رجوع به مستوشم و استیشام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ رَ)
مؤنث مستحجر. رجوع به مستحجر و استحجار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ رَ)
تأنیث مستنفر. رمیده. نافره. منهزمه. رمو: کأنهم حمر مستنفره. فرّت من قسوره. (قرآن 50/74 و 51)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ رَ)
تأنیث مستوشر. زنی که تیز و تنک کردن خواهد دندان را تا کم سن نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استئشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
نعت فاعلی از استبشار. مژده دهنده. (اقرب الموارد). مقرنشع. (منتهی الارب) ، شادشونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شادان. شادشده. رجوع به استبشار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستکبره
تصویر مستکبره
مونث مستکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
مژده یافت گشاده روی دلخوش شاد شونده از خبرهای خوش، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
مستبدعه در فارسی مونث مستبدع: نو پیدا، شگفتا مونث مستبدع جمع مستبدعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
مونث مستاجر، جمع مستاجرات
فرهنگ لغت هوشیار
مستدیره در فارسی مونث مستدیر بنگرید به مستدیر مونث مستدیر، جمع مستدیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
استعمار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرقه
تصویر مستشرقه
مستشرقه در فارسی مونث مستشرق بنگرید به مستشرق مونث مستشرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیره
تصویر مستنیره
مونث مستنیر، جمع مستنیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنکره
تصویر مستنکره
مونث مستنکر مونث مستنکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفره
تصویر مستنفره
ترسیده مونث مستنفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنسره
تصویر مستنسره
مستنسره در فارسی مونث مستنسر: کرکسدیس مونث مستنسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
((مُ تَ ش))
شادمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
((مُ تَ مِ رِ))
سرزمین یا کشوری که حکومتش زیر نظر یک کشور قوی تر بیگانه باشد، جمع مستعمرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ واژه فارسی سره
سرزمین تحت استعمار، استعمارزده، کلنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد