جدول جو
جدول جو

معنی مستباء - جستجوی لغت در جدول جو

مستباء
(مُ تَ بَءْ)
نعت مفعولی از مصدر استباء. خمر که برای نوشیدن خریده باشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به استباء شود
لغت نامه دهخدا
مستباء
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استباءه. رجوع به استباءه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ بَءْ)
جای دیده بان. (منتهی الارب) (صراح)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دیده بانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ نَ)
خریدن می را جهت باز فروختن. یا عام است. (منتهی الارب). خمر خریدن بهر خوردن. (تاج المصادر بیهقی). خریدن خمر برای خوردن آن، و اگر خریدن برای حمل کردن به شهر دیگری باشد فعل آن سبا به صورت ناقص به کار رود و این فعل خاص خمر است. (اقرب الموارد) ، تازیانه زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سوختن پوست را بوسیلۀ آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برکندن و سلاخی کردن پوست را. (اقرب الموارد) ، داغ کردن و تغییر وضع دادن آتش یا آفتاب یا حرکت یا تب پوست را یا انسان را. (اقرب الموارد) ، مصافحه کردن. (اقرب الموارد) ، جرأت کردن بر سوگند دروغ و اهمیت ندادن به آن. (اقرب الموارد). سب ء. سباء. رجوع به سب ء و سباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
راه کوه. (منتهی الارب). راه، یا راه در کوه. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ عَقَ / قِ تَ)
اندوهگن شدن. (تاج المصادر بیهقی). اندوهگین گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از مصدر استباحه. مستأصل و ریشه کن شده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به استباحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
عطا خواسته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَءْ)
جای پنهانی و نهفتگی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مختبی ٔ و اختباء شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اسیر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). برده گردانیدن. (منتهی الارب). سبی. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از مصدر استبانه. آنچه واضح و روشن یافت شود. (اقرب الموارد). رجوع به استبانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبتداء
تصویر مبتداء
آغاز چیزی، ابتداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخباء
تصویر استخباء
تاژ افراشتن، به تاژرفتن (تاژ خیمه) چادر نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراء
تصویر استراء
رای خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبطاء
تصویر استبطاء
درنگ خواهی کند یابی
فرهنگ لغت هوشیار
خطی فرضی که زمین را به دو نیمه تقسیم کند از مشرق تا مغرب، برابرشدن، برابری، یکسانی، برابری یکسانی، راست و یکسان شدن، برابر شدن، راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن، استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
فرهنگ لغت هوشیار
طلب دوری از گناه، بیزاری خواستن، برائت از تهمت و مانند آنو به معنای پاکی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیباء
تصویر استیباء
بیمناک یافتن، ناگوارا گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختباء
تصویر اختباء
پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
برگزیدن، فراهم آوردن، برگزیدگی، ناجوری برگزیدن گزین کردن، فراهم آوردن، گرفتن مال از جایهای آن، برگزیدگی، تمییز تمایز اختلاف، (تصوف) عبارتست از آنکه حق تعالی بنده را بفیضی مخصوص گرداند که از آن نعمتها بی سعی بنده را حاصل آید و آن جز پیمبران و شهدا و صدیقان را نبود و اصطفاء خالص اجتبائی را گویند که در آن بهیچوجهی از وجوه شایبه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهی یافتن، پیام خواستن باز کاوی خبر جستن در جستجوی خبر بر آمدن خبر پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماء
تصویر استماء
به کنیزی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباء
تصویر ارتباء
دیدبانی، چشم داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباک
تصویر استباک
در هم شدن امور
فرهنگ لغت هوشیار
پیشی گرفتن پیشی جستن پیشی جویی در: تیراندازی دو و میدانی پیشی جستن پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقاء
تصویر استقاء
آب از چاه بر کشیدن آب کشیدن، آب خواستن طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتباء
تصویر اجتباء
((اِ تِ))
برگزیدن، انتخاب کردن، فراهم آوردن، برگزیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استبراء
تصویر استبراء
((اِ تِ))
برائت جستن، پاکی خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استباق
تصویر استباق
((اِ تِ))
پیشی جستن، پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استواء
تصویر استواء
((اِ تِ))
برابر شدن، مانند یکدیگر شدن، قرار گرفتن، استقرار، در جغرافیا دایره ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکره شمالی و جنوبی تقسیم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنباء
تصویر استنباء
((اِ تِ))
خبر جستن، در جستجوی خبر برآمدن، خبر پرسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استقاء
تصویر استقاء
((اِ تِ))
آب از چاه برکشیدن، آب کشیدن، آب خواستن، طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استبقاء
تصویر استبقاء
((اِ ت ِ))
زنده نگه داشتن، باقی گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
دلخوری، نارضایتی
دیکشنری عربی به فارسی