جدول جو
جدول جو

معنی استبقاء

استبقاء((اِ ت ِ))
زنده نگه داشتن، باقی گذاشتن
تصویری از استبقاء
تصویر استبقاء
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استبقاء

استبقاء

استبقاء
باقی گذاشتن. (زوزنی) (غیاث). باقی داشتن. (غیاث). زنده بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) : استبقاه، زنده و باقی گذاشت او را. (از منتهی الارب). لااعلمن ّ امراء منکم کسر سیفه و استبقی نفسه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187).
بهر استبقای روحی جسد
آفتاب از برف یکدم درکشد.
مولوی.
بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردنداین گیجان رموز.
مولوی.
، گرد برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) ، استثارۀ قی، با پر بردن داروئی به گلو قی کردن را
لغت نامه دهخدا

استسقاء

استسقاء
آب خواستن، باران خواستن، خشکامار: از بیماریهایست که بیمار از تشنگی نمی رهد (لغت فرس) باران خواستن، آب خواستن، نام مرضی که بیمار آب بسیار خواهد حبن. یا استسقاء بطن. مرضی که موجب شود آب در انساج شکم جمع شود استسقاء بطنی
فرهنگ لغت هوشیار

استبراء

استبراء
طلب دوری از گناه، بیزاری خواستن، برائت از تهمت و مانند آنو به معنای پاکی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار

استسقاء

استسقاء
طلب آب یا باران کردن، نوعی بیماری که بیمار عطش زیاد دارد و آب بسیار می خواهد
استسقاء
فرهنگ فارسی معین

استنقاء

استنقاء
بیرون کردن مغز از استخوان. جدا کردن هسته. پوست باز کردن: قال بعضهم هو (ای علس) حبه سوداء تؤکل فی الجدب و قیل هو مثل البرّ الا انه عسرالاستنقاء. (مجمع البحرین: علس). قیل هو (ای علس) طعام اهل صنعاء، قال ابوحنیفه رحمه اﷲ تعالی غیر انه عسیرالاستنقاء. (تاج العروس: علس)
لغت نامه دهخدا