باقی گذاشتن. (زوزنی) (غیاث). باقی داشتن. (غیاث). زنده بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) : استبقاه، زنده و باقی گذاشت او را. (از منتهی الارب). لااعلمن ّ امراء منکم کسر سیفه و استبقی نفسه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). بهر استبقای روحی جسد آفتاب از برف یکدم درکشد. مولوی. بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردنداین گیجان رموز. مولوی. ، گرد برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) ، استثارۀ قی، با پر بردن داروئی به گلو قی کردن را
آب خواستن، باران خواستن، خشکامار: از بیماریهایست که بیمار از تشنگی نمی رهد (لغت فرس) باران خواستن، آب خواستن، نام مرضی که بیمار آب بسیار خواهد حبن. یا استسقاء بطن. مرضی که موجب شود آب در انساج شکم جمع شود استسقاء بطنی
بیرون کردن مغز از استخوان. جدا کردن هسته. پوست باز کردن: قال بعضهم هو (ای علس) حبه سوداء تؤکل فی الجدب و قیل هو مثل البرّ الا انه عسرالاستنقاء. (مجمع البحرین: علس). قیل هو (ای علس) طعام اهل صنعاء، قال ابوحنیفه رحمه اﷲ تعالی غیر انه عسیرالاستنقاء. (تاج العروس: علس)