جدول جو
جدول جو

معنی مستأم - جستجوی لغت در جدول جو

مستأم(مُ تَ ءَم م)
مستأمم. نعت مفعولی از مصدر استیمام. به مادری گرفته شده. (اقرب الموارد) ، به امامت و پیشوایی برگزیده شده. (اقرب الموارد). رجوع به استئمام و استیمام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستانه
تصویر مستانه
(دخترانه)
خوشحال، مانند مست، مستی آور، سرخوش و شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
سازگار، هماهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستامن
تصویر مستامن
دارای امنیت، غیر مسلمانی که وارد سرزمین اسلامی شده و دارای امنیت و مصونیت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستانس
تصویر مستانس
انس گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاثر
تصویر مستاثر
مختص، خاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
با خوشحالی مانند مستان، مست کننده، کنایه از با حالت مستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاجر
تصویر مستاجر
کسی که خانه، دکان یا چیز دیگر را اجاره کند، اجاره کننده، اجاره دار، اجاره نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاصل
تصویر مستاصل
بینوا، بیچاره، ازبیخ برکنده، ریشه کن شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از مصدر استئماء. کنیزک گیرنده. (منتهی الارب). آنکه کسی را به کنیزی گیرد. (اقرب الموارد). و رجوع به استئماء و استیماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
ثوب متأم، جامۀ دوگانه تارو پود بافته. (منتهی الارب). و رجوع به متآم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ کِ)
نعت فاعلی از مصدر استیکام: موضع مستأکم، جائی که پشته و اکمه گردیده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئکام و استیکام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مَ)
نعت مفعولی از مصدر استئمار. کسی که مورد مشورت قرار گرفته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه در عقد مؤامرۀ او شرط شده است. مستأمر حق فسخ یا الزام به عقد را دارا نیست و فقط می تواند به یکی از آن دو امر و فرمان دهد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استئمان. اعتمادکننده. (منتهی الارب) ، امین یابنده. (منتهی الارب). امین به شمارآرنده کسی را. (اقرب الموارد) ، زنهارخواهنده. (منتهی الارب). امان خواهنده. (اقرب الموارد). زنهارخواه. زینهاری. زینهارخواه. رجوع به استئمان و استیمان شود، هر یک از افراد حربی که در بلاد اسلام باشند. (اقرب الموارد). کافری که در بلاد اسلام امان مطلق یافته باشد یعنی طبق عقد مهادنه بعنوان تجارت یا سفارت و یا حاجت دیگر با اذن حکومت اسلام یا افراد مسلمین، وارد قلمرو اسلامی شود و آن غیر از ’معاهد’ است چه معاهد کافری است که امان موقت یافته باشد نه امان مطلق. (از فرهنگ حقوقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مَ)
نعت مفعولی از مصدر استئمان. در امان درآمده. زینهار داده شده. رجوع به استئمان و استیمان شود، آنکه در امان وی درآیند
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استئماع. مرد سست رای. (آنندراج). متأمع. (منتهی الارب). ’امعه’ شونده. (اقرب الموارد). رجوع به استئماع و استیماع و امعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استئمار. مشورت کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه به نفع او مؤامره برقرار شده است. رجوع به مؤامره در معنی فقهی آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
زنی که دو زاید. (آنندراج). زنی که دوگانه زاید. (ناظم الاطباء). و رجوع به متئم و متآم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستادب
تصویر مستادب
از ریشه پارسی ادب آموزنده
فرهنگ لغت هوشیار
برگزیننده، اندوهگین مستگین (مست موست غم) برگزیننده منتخب، مختص: که علوم خلق از آن قاصر است و الله بدانستن آن مستاثر، متالم متاثر غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
اجاره کننده، اجاره دار سلاکیده سلاکدار سلاک نشین، مزدور زاور آنچه باجاره داده شودمورداجاره. اجاره کننده اجاره دار، خدمتکار اجیر، کسی که ضرب مسکوکات و ساختن نقده ها در بعض مواقع بوی واگذارمیشد (صفویه) : جمع مستاجرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاجل
تصویر مستاجل
مهلت خواهنده، آنکه مهلت خواهد مولش خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاخر
تصویر مستاخر
درنگ کننده، سپس مانده پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستارب
تصویر مستارب
وامدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاذن
تصویر مستاذن
دستور خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
از بیخ برکننده، ریشه کن شده از بیخ برکنده، درمانده، ناگزیر، پریشانروزگار تیره روز از بیخ بر کننده ازبیخ برکنده ریشه کنده، بی نوا بی چیز تهی دست، بدبخت پریشان حال، مجبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامن
تصویر مستامن
زنهار خواهنده اعتمادکننده امین یابنده، زنهارخواهنده جمع مستامنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامی
تصویر مستامی
کنیز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستانس
تصویر مستانس
انس گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که حرکات و سکنات آن بطورمستان باشد چون لغزش مستانه و رفتار مستانه و گریه مستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاهل
تصویر مستاهل
سزاوار و شایسته شونده، لایق، سزاوار، قابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
آشتی کننده آرامشجوی آشتی کننده با دیگری صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
آغاز کننده از سر گیرنده، پژوهشخواه آغاز کننده از سرگیرنده، کسی که در محکمه ای مغلوب شده مرافعه خود را در محکمه بالاتر از سر گیرد استیناف دهنده جمع مستانفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
((مُ تَ لِ))
آشتی کننده با دیگری، صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
((مَ نِ))
مانند مستان، همچون مست
فرهنگ فارسی معین