جدول جو
جدول جو

معنی متسالم

متسالم((مُ تَ لِ))
آشتی کننده با دیگری، صلح کننده با یکدیگر
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متسالم

متسالم

متسالم
آشتی کننده آرامشجوی آشتی کننده با دیگری صلح کننده با یکدیگر
متسالم
فرهنگ لغت هوشیار

متسالم

متسالم
همدیگر صلح کننده. (آنندراج). با همدیگر صلح کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسالم شود
لغت نامه دهخدا

متساهم

متساهم
قرعه زننده با یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به انداختن قرعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

متسالف

متسالف
همدیگر شوی دو خواهر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته بواسطۀ مصاهرت و مرتبط شده بواسطۀ ازدواج، مانند شوی دو خواهر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسالف شود
لغت نامه دهخدا

متحالم

متحالم
حلیم نماینده از خود که نباشد. (آنندراج). کسی که خود را حلیم پندارد وحلیم نباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحالم شود
لغت نامه دهخدا

متکالم

متکالم
با هم سخن گوینده. (آنندراج). با هم سخن گوینده پس از مهاجرت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکالم شود
لغت نامه دهخدا

متعالم

متعالم
با هم بداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مر همدیگر را دانا کرده. (ناظم الاطباء) ، دانای همه چیز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعالم شود
لغت نامه دهخدا