- مستانه (دخترانه)
- خوشحال، مانند مست، مستی آور، سرخوش و شاد
معنی مستانه - جستجوی لغت در جدول جو
- مستانه
- با خوشحالی مانند مستان، مست کننده، کنایه از با حالت مستی
- مستانه
- چیزی که حرکات و سکنات آن بطورمستان باشد چون لغزش مستانه و رفتار مستانه و گریه مستانه
- مستانه ((مَ نِ))
- مانند مستان، همچون مست
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آستان، حضرت، جناب
حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی مثلاً آستانۀ شنوایی، قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره، نقطۀ آغاز یک عمل مثلاً در آستانۀ ازدواج، آستان، کنایه از زن، همسر
آغاز کننده از سر گیرنده، پژوهشخواه آغاز کننده از سرگیرنده، کسی که در محکمه ای مغلوب شده مرافعه خود را در محکمه بالاتر از سر گیرد استیناف دهنده جمع مستانفین
انس گیرنده
انس گیرنده
کسی که کاری را از سر گیرد، آغاز کننده، استیناف دهنده، پژوهش خواه
آستانه
درحالت مستی، کنایه از ازخودبی خود شده، مست، برای مثال سوی رز باید رفتن به صبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری - ۷)
متانت در فارسی: استواری، نیرو مندی، گرانسنگی، پابر جایی
کسی که درحالت مستی است: سوی رزباید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خراب. (منوچهری)
آستان، درگاه، درگه، برای مثال گر از سوختن رست خواهی همی شو / به آموختن سر بنه بر ستانه (ناصرخسرو - ۴۲)
عتیقه
اثبات
استاندارد
قاعدگی، قسطی
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
چادر پشه بند پرده
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود
خاکی شدن خاکی بودن فروتنی بسیار
یاری خواهی، یاری یابی
روشنی گرفتن روشن شدن، روشنی خواستن
سبک شمردن
جسمی است گرد، بن او وسر اودو دایره میباشد وبه یکدیگر موازی