جدول جو
جدول جو

معنی مسبوع - جستجوی لغت در جدول جو

مسبوع(مَ)
نعت مفعولی از مصدر سبع. رجوع به سبع شود، کسی که از سبع و حیوان درنده پریشان شده باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مربوع
تصویر مربوع
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن فاعلاتن به فعل تغییر یابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
چاپ شده، چیزی که باب طبع انسان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسبوع
تصویر اسبوع
هفته، مجموع روزهای شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و آدینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبوع
تصویر متبوع
کسی یا چیزی که از آن پیروی می شود، پیروی شده مثلاً کشور متبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبوق
تصویر مسبوق
مقابل سابق، آنکه یا آنچه برآن سبقت گرفته اند، پیشی گرفته شده، آگاه، مطلع، دارای سابقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسموع
تصویر مسموع
شنیده، شنیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عَ)
مؤنث مسبوع که نعت مفعولی از مصدر سبع است. رجوع به سبع و مسبوع شود، ماده گاو که گوسالۀ او را دده و حیوان درنده خورده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسبوع
تصویر اسبوع
هفته، هفت بار
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی شده پیشوا سالار پیروی شده تبعیت کرده شده اطاعت شده مقابل تابع: و خوانین و امرا لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع بنوحه و زاری در آمده. یا دولت ریاست وزارت اداره متبوع... که از آن تبعیت و اطاعت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تبدار، میانه بالا: مرد، چارشانه مرد گرفتار تب ربع، مرد میانه، ربع آنست که فاعلاتن راصلم کنندتا فاعل بماند آنگه مخبون گردانند فعل بماند و فعل چون از فاعلاتن خیزد آنرا مربوع خوانند و ربز چهار یک مال ستدن باشد، . . و چون فاعل چهار حرف بیش نیست و یک حرف از آن به خبن کم می کنند آنرا به چهار یک مال ستدن تعریف کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبوق
تصویر مسبوق
با سابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبوت
تصویر مسبوت
بیهوش، بیمار بستری، چشم فراز کرده چشم بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسموع
تصویر مسموع
شنوده نیوشیده نیوشه شنیده شده شنیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
خوش آینده و مرغوب طبع، دلچسب، خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبوع
تصویر مصبوع
رنگ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسموع
تصویر مسموع
((مَ))
شنیده شده، برآورده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
((مَ))
خوش آیند، دلپذیر، مطلوب طبع، طبع شده، چاپ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبوع
تصویر متبوع
((مَ))
پیروی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبوع
تصویر اسبوع
((اُ))
هفته، هفت بار، مفرد اسابیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسبوق
تصویر مسبوق
((مَ))
سبقت گرفته، گذشته، آگاه، مطلع، به سابقه آن چه که قبلاً عین یا شبیه آن وقوع یافته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
گوارا، دلنشین، دلپذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
Palatable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
savoureux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
sabroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
lezat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
स्वादिष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
gustoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
вкусный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
smakelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
смачний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
smaczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
schmackhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
saboroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
lezzetli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی