جدول جو
جدول جو

معنی مسامر - جستجوی لغت در جدول جو

مسامر
شب نشین، افسانه گو
تصویری از مسامر
تصویر مسامر
فرهنگ فارسی عمید
مسامر
(مُ مِ)
نعت فاعلی از مصدر مسامره. کسی که در شب هم سخن شخص باشد. (اقرب الموارد). قصه سرا. نقال. افسانه سرا. و رجوع به مسامره شود، شب زنده دار. شب نشین
لغت نامه دهخدا
مسامر
شب زنده دار، افسانه گوی شب زنده دار شب نشین، افسانه گو قصه سرای جمع مسامرین
فرهنگ لغت هوشیار
مسامر
((مُ مِ))
شب زنده دار، شب نشین، افسانه گو، قصه سرا، جمع مسامرین
تصویری از مسامر
تصویر مسامر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقامر
تصویر مقامر
قمار کننده، قمارباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامر
تصویر مجامر
مجمرها، ظروفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان ها، عودسوز ها، بوی سوز ها، جمع واژۀ مجمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمار
تصویر مسمار
میخ، میلۀ کوتاه فلزی و نوک تیز برای اتصال دو قطعه به هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساطر
تصویر مساطر
مسطرها، سطرآراها، خط کش ها، جمع واژۀ مسطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمر
تصویر مستمر
دائم، همیشه، پیوسته، دائمی و همیشگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
سفر کننده، در تصوف رهرو، سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
مسمارها، میخ ها، جمع واژۀ مسمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامع
تصویر مسامع
مسمع ها، گوش ها، جمع واژۀ مسمع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامرت
تصویر مسامرت
شب را با صحبت و افسانه گفتن با هم گذراندن
فرهنگ فارسی عمید
(صُ)
مسامره. مسامرت. با هم حدیث کردن. با هم قصه گفتن، شب نشینی و شب زنده داری. قصه گوئی در شب: چنین نبشت بوریحان در مسامرۀ خوارزم... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 668). اسحار در مساحره و با سامری در مسامره اشجار در مشاجره و شکوفه در مکاشفه... (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، (اصطلاح عرفانی) مخاطب قرار دادن حق سبحانه و تعالی آشنایان خود را و گفتگوی با آنان در عالم اسرار و غیوب. (کشاف اصطلاحات الفنون). خطاب حق است عارفین را از عالم اسرار و غیوب که روح الامین آن را فرود می آورد، چه عالم و آنچه در آن است از اجناس و انواع واشخاص مظاهر تفصیلی ظهورات حق هستند و میدانی هستندمر او را برای نوع تجلیاتش. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(صَدْوْ)
مسامره. افسانه گفتن. (منتهی الارب). با کسی سمر گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر حدیث گفتن در شب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مسامره. مسامره. گذرانیدن به افسانه سرایی شب را با کسی، افسانه گفتن
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
به لغت اهالی مراکش. میخ فروش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقامر
تصویر مقامر
به گرو بازنده، قمار باز و حریف
فرهنگ لغت هوشیار
درگذرنده و رونده، دائمی و پایدار پی در پی رونده بر کی روش و حالت واحد
فرهنگ لغت هوشیار
میخ (اسم میخ (آهنی) : ابواب جور و حیف بمسمار انصاف و انتصاف او بسته شده، جمع مسامیر. یا به مسمار دوختن، سخت بستن چیزی را، با کمال احتیاط نگهداشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
سفر کننده، راهی، رونده، سیاح
فرهنگ لغت هوشیار
چوب پهن و کلفتی که در زیر دو قاعده در نصب کنند، چوب جلو هودج. مقابل شونده روبرو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
سوتک ساده انگار آنکه مسامحه کند سهل انگار: ... واسترضا جوانب از موالف و مجانب... و مسامح و منافق و مناصح و مخالص و مماذق تمام با تمام رسانید
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسمع و مسمعه، گوش ها جمع مسمع و مسمعه گوشها: و از اطراف وجوانب مردم جامع غلغله دعا و ثنای آن حضرت بمسامع سکان صوامع عالم بالارسانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساهر
تصویر مساهر
شب زنده دار شب زنده دار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسمار، میخ ها میخ های آهنین جمع مسمار میخهای آهنین: سیل از اطراف عیون بر طبقات ز جاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
مسامره و مسامرت در فارسی: شب زنده داری، افسانه گویی گذرانیدن باهم شب را با افسانه سرایی، افسانه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامرت
تصویر مسامرت
گذرانیدن باهم شب را با افسانه سرایی، افسانه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامره
تصویر مسامره
((مُ مِ رَ یا رِ))
افسانه گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
((مَ))
جمع مسمار، میخ های آهنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسامع
تصویر مسامع
((مَ مِ))
جمع مسمع، گوش ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسامت
تصویر مسامت
((مَ مَ))
چوب پهن و کلفتی که در زیر هر دو قاعده در نصب کنند، چوب جلو هودج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
((مُ فِ))
سفرکننده، سفر رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
گشتار، رهسپار، رهنورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستمر
تصویر مستمر
پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره