مسامره. مسامرت. با هم حدیث کردن. با هم قصه گفتن، شب نشینی و شب زنده داری. قصه گوئی در شب: چنین نبشت بوریحان در مسامرۀ خوارزم... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 668). اسحار در مساحره و با سامری در مسامره اشجار در مشاجره و شکوفه در مکاشفه... (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، (اصطلاح عرفانی) مخاطب قرار دادن حق سبحانه و تعالی آشنایان خود را و گفتگوی با آنان در عالم اسرار و غیوب. (کشاف اصطلاحات الفنون). خطاب حق است عارفین را از عالم اسرار و غیوب که روح الامین آن را فرود می آورد، چه عالم و آنچه در آن است از اجناس و انواع واشخاص مظاهر تفصیلی ظهورات حق هستند و میدانی هستندمر او را برای نوع تجلیاتش. (از تعریفات جرجانی)
مسامره. مسامرت. با هم حدیث کردن. با هم قصه گفتن، شب نشینی و شب زنده داری. قصه گوئی در شب: چنین نبشت بوریحان در مسامرۀ خوارزم... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 668). اسحار در مساحره و با سامری در مسامره اشجار در مشاجره و شکوفه در مکاشفه... (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، (اصطلاح عرفانی) مخاطب قرار دادن حق سبحانه و تعالی آشنایان خود را و گفتگوی با آنان در عالم اسرار و غیوب. (کشاف اصطلاحات الفنون). خطاب حق است عارفین را از عالم اسرار و غیوب که روح الامین آن را فرود می آورد، چه عالم و آنچه در آن است از اجناس و انواع واشخاص مظاهر تفصیلی ظهورات حق هستند و میدانی هستندمر او را برای نوع تجلیاتش. (از تعریفات جرجانی)
میخ (اسم میخ (آهنی) : ابواب جور و حیف بمسمار انصاف و انتصاف او بسته شده، جمع مسامیر. یا به مسمار دوختن، سخت بستن چیزی را، با کمال احتیاط نگهداشتن چیزی را
میخ (اسم میخ (آهنی) : ابواب جور و حیف بمسمار انصاف و انتصاف او بسته شده، جمع مسامیر. یا به مسمار دوختن، سخت بستن چیزی را، با کمال احتیاط نگهداشتن چیزی را