- مساعی
- سعی ها، کوشش ها، جمع واژۀ سعی
معنی مساعی - جستجوی لغت در جدول جو
- مساعی
- جمع سعی، کوش ها کوشش ها جمع مسعی سعیها کوششها
- مساعی ((مَ))
- کوشش ها، سعی ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برابر، پایاپای، یکسان
حکایتی و نقلی، بنا شده بر عادت
هم ارزش، برابر، هم اندازه
مناسب، هم بازو، یار و یاور، موافق
مساحت کردن، اندازه گیری زمین، نقشه برداری
جمع مرعی، چراگاه ها، واستر باژ ها (واستر مرتع)، دام باژ ها نمیدنده تیمار دار در نگرنده جمع مرعی چراگاهها: احوال مراعی و شکارگاهها ببین، مالیات مرتع، مالیاتی که بابت میشها و بزهای شیرده پرداخته میشد. مراعات کننده: ... و آواز ناعی بسمع آن شاه مراعی رسید
نزدیک، شدنی، سازگار در خور
یاری دهنده، یارمند، کمک کننده
در تازی نیامده زمین پیمایی مساحت کردن
بدیها برابر، هموار، معادل، متوازی، همتا
کلماتی که از فصحا شنیده شده و در نظم و نثر استعمال کرده اند و دیگران هم استعمال می کنند و موقوف بر قاعده نیست و بر آن ها قیاس نمی توان کرد
گذرگاه، آب رو
مراعات کننده
گیاهان و سبزه ها، چراگاهها، جمع واژۀ مرعیٰ، جمع واژۀ مرعا
بد بودن ها، زشت بودن ها، بدحالی ها، جمع واژۀ مساءة و مسائت
کوشنده، کوشا، جدی، کاری
سعی کننده، کوشنده، کوشا، عامل وصول باج و خراج، والی، عامل، برید، قاصد، سخن چین
کوشش، راه روش سعی کوشش، مسلک راه، تصرف، جمع مساعی
کوشا، سعی کننده، شتابنده، سخن چین
همکردگی (بهره از)
ساخته فارسی گویان به جای اشتراک مساعی هنباز کوشی
همکاری، همفکری