معنی مساری - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با مساری
مساری
- مساری
- شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد). مستری. و رجوع به مستری شود
لغت نامه دهخدا
مساری
- مساری
- ج ِمَسری. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مسری شود
لغت نامه دهخدا
اساری
- اساری
- جمع اسیر، گرفتاران زنجیریان بندیان جمع اسیر اسیران بردگان اسرا
فرهنگ لغت هوشیار
سماری
- سماری
- کِشتی، جهاز، سفینه، کشتی کوچک، برای مِثال حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت / چون باد بیش باشد بهتر رود سماری (منوچهری - ۱۱۲)
فرهنگ فارسی عمید