جدول جو
جدول جو

معنی مزر - جستجوی لغت در جدول جو

مزر
(مِ زَرر)
خر گزنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مزر
(مَ زَ)
نام رودخانه ای در مازندران که در شهسوار به دریا میریزد. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو بخش انگلیسی ص 23 و ص 20)
لغت نامه دهخدا
مزر
(مَ)
شراب بوزه. مرز. (ناظم الاطباء). بوزه را گویند و آن چیزی است مست کننده که از گندم وگاورس و جو سازند و به عربی نبید گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
مزر
نام رودخانه ای در تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزر
تصویر آزر
(پسرانه)
نام پدر حضرت ابراهیم (ع)، اسبی که ران دو پای عقبش مشکی و دستهایش به رنگ دیگر است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مزرع
تصویر مزرع
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رَ)
رشته ای که بدان گلوی شتر را بندند و خبه کنندتا نشخوار از شکم بدهان نیارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراد. مخنقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِزِ)
شتر مادۀ توانا و قوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
باقی شیر دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تمصر. (اقرب الموارد) ، یک یک مکیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). مکیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). تمصص و اندک نوشیدن شیر. (از اقرب الموارد) ، مکیدن شراب اندک اندک. (زوزنی) (از اقرب الموارد). اندک نوشیدن شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). جرعه جرعه نوشیدن. و اندک نوشیدن. (ناظم الاطباء) ، بیکبارگی نوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تمزز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن، در 16هزارگزی غرب آخوره، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 258 تن سکنه است. آبش از قنات و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان قوچان که در شمال شرقی راه قوچان به درگز واقع و در منطقۀ کوهستانی سردسیرقرار گرفته محصول عمده آن غلات و دارای باغات انگورمی باشد. شغل مردمش زراعت و مالداری است. این دهستان از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 7426 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَرْ رَ)
مست شراب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
گلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حلق. (بحر الجواهر) ، خشکنای گلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَرْ رَ)
زره حلقه. حلقه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
بأسش چون نسج عنکبوت کند روی
جوشن خرپشته را و درع مزرد.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 18).
گفتی صرح ممرد است یا جوشن مزرد. (سندبادنامه ص 121)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زمین پست و هموار. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مزرعه. مزرعه. کشت زار. کشتمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مزارع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو.
حافظ.
در مزرع دهر آنچه کاری دروی.
(؟).
نگذاشت برای شاه حاجی درمی
شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن آب نمی
نه خایۀ خصم را از این توپ غمی.
سروش ؟
و رجوع به مزرعه و مزرعه شود.
- مزرع دانه سوز، دنیا. (مجموعۀ مترادفات ص 165)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ چَ / چِ یِ بِ یَ)
مزرعه خون، (1ع 1:19). و آن مزرعۀ کوزه گر بود که رؤسای کهنه ازبهای خون خداوند ما عیسی مسیح که یهودا بدیشان پس داد برای مدفن غریبان خریدند. (مت 27:6- 8). و پس ازآن به حقل الدم اشتهار یافت و در بیرون شهر اورشلیم بطرف جنوبی کوه صهیون واقع میباشد. و در ماه هفدهم، ارامنۀ اورشلیم اموات خود را در آنجا دفن مینمودند، لکن روبنصن بر آن است که مدت مدیدی است که بهیچوجه میتی در آنجا دفن نشده است و آنرا حصاری نیست و دارای قبرهای مخروبۀ چندی میباشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
چراغ. (ناظم الاطباء) ، چراغدان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) (برهان). مشکوه که به معنی چراغدان است. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج در 17هزارگزی شرق سنندج و 3هزارگزی کوله مرد در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، لبنیات، حبوبات، میوه جات، قلمستان و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَرْ رَهْ)
زره پوش. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازر
تصویر ازر
پیرامون، نیرو، ناتوانی، پشتیبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزره
تصویر مزره
چراغدان مرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزر
تصویر بزر
تخم زراعت، دانه
فرهنگ لغت هوشیار
چنبری چنبره دار حلقه حلقه (زره) : باسش چون نسج عنکبوت کند روی جوشن خر پشته را و درع مزرد... (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزرع
تصویر مزرع
کشتزار، مززعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزرد
تصویر مزرد
((مُ زَ رَّ))
حلقه حلقه (زره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متر
تصویر متر
گز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزد
تصویر مزد
اجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزار
تصویر مزار
قبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرز
تصویر مرز
حد
فرهنگ واژه فارسی سره
مزرعه، کشتزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی