جدول جو
جدول جو

معنی مزاولت - جستجوی لغت در جدول جو

مزاولت
اشتغال به کاری داشتن، ممارست در کاری
تصویری از مزاولت
تصویر مزاولت
فرهنگ فارسی عمید
مزاولت
(کَ)
اشتغال ورزیدن در کاری و مروسیدن و رنج کشیدن در آن و ارادۀ کاری کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مزاوله. کوشش در چیزی و رسیدن به کار. (ناظم الاطباء). خو کردن به کاری. عادت کردن به چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شرف مردی را بدان توان شناخت که از ملابست اعمال دون و مزاولت امور حقیره اجتناب نماید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا منسوب به جالینوس)
لغت نامه دهخدا
مزاولت
رنج کشیدن در آن و اراده کاری کردن
تصویری از مزاولت
تصویر مزاولت
فرهنگ لغت هوشیار
مزاولت
((مُ وِ لَ))
به کاری اشتغال ورزیدن
تصویری از مزاولت
تصویر مزاولت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزاوجت
تصویر مزاوجت
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاولت
تصویر محاولت
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی، قصد کردن، تیز نگریستن به سوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناولت
تصویر مناولت
عطا کردن، بخشش کردن، چیزی به یکدیگر دادن و گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاولت
تصویر مطاولت
کاری را طول دادن و عقب انداختن، طول دادن در کاری، کار را به امروز و فردا افکندن، با کسی نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداولت
تصویر مداولت
دست به دست گشتن دولت، گشتن روزگار گاه به سود این و گاه به سود آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاولت
تصویر مجاولت
با هم جولان کردن، با یکدیگر گشتن در جنگ یا در کشتی برای پیروزی یافتن بر یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وِ)
مروسنده. رجوع به مزاولت و مزاوله شود
لغت نامه دهخدا
(کَرر)
مزاوله. مزاولت. رجوع به مزاوله و مزاولت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ لَ)
مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه. (فرهنگ فارسی معین). در تمام معانی رجوع به مداوله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ لَ)
مطاوله: جنگی بپای شد که از آن سخت تر نباشد که خصمان در کار مطاولت افکندند و نیک بکوشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493). چون مسافت میان هر دو لشکر نزدیک شد کافر راه مطاولت در محاربت و مصابرت در مصاولت پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 201). سوار و پیادۀ ممالک خود بخواند و راه مطاولت در پیش نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 350). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ لَ)
مناوله. مناوله. چیزی به کسی دادن. به یکدیگر تعارف کردن: یک شیشۀ صرف باقی است اگر رغبتی هست تا ساعتی به مناولت آن تزجیۀ روزگار کنیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 84). رجوع به مناوله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ لَ)
مقاوله. گفت و شنود. گفتگو: چه آن جمع اهل مقاومت و کفو مقاولت او نبودند و همه به یک لطمه از موج بحر او متلاشی شدندی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203). و رجوع به مقاوله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خی یَ)
اشتغال ورزیدن در کاری مروسیدن و رنج کشیدن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با چیزی واکوشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). زوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی واکوشیدن. (دهار) ، ارادۀ کاری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مزاولت و مزاوله شود. یقال: زاوله مزاولهو زوالا، أی عالجه و حاوله و طالبه. (ناظم الاطباء) ، چیزی را با چیزی قرین کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مجاوله: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و به مجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند... (مرزبان نامه). رجوع به مجاوله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصاولت
تصویر مصاولت
حمله آوردن بر کسی برای جنگیدن، حمله
فرهنگ لغت هوشیار
گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناولت
تصویر مناولت
عطا کردن عطا بخشیدن، عطا بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاوجت
تصویر مزاوجت
با هم جفت و قرین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مزاوله و مزاولت در فارسی: مروسیدن خوگر شدن کلنجار (شیرازی)، ورزیدن، خواست، پی گیری پشتکار بکاری اشتغال ورزیدن، ممارست کردن در کاری ورزیدن، اراده کاری کردن، اشتغال بکاری، ممارست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداولت
تصویر مداولت
دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
حیله کردن برای رسیدن بمقصود، آهنگ کردن قصد کردن، چشم انداختن بچیزی تیز نگریستن، حیله گری، قصد، تیزنگری
فرهنگ لغت هوشیار
با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدولت
تصویر ازدولت
ازفر از سر
فرهنگ لغت هوشیار
کاری را بتانی و درنگ انجام دادن بدرازا کشیدن کار: عجب تر آنست که تدارک این کار در مطاولت افکند، تاخیر کردن کسی را در و عده کار را دراز کردن بر کسی، جنگ را طول دادن، باهم نبرد کردن: و تایک تیر در جعبه امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند، تانی در کاری، تطویل جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاوجت
تصویر مزاوجت
((مُ وِ جَ))
زناشویی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناولت
تصویر مناولت
((مُ وِ لَ))
عطا کردن، عطا بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاولت
تصویر مطاولت
((مِ وِ لَ))
درنگ کردن در کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاولت
تصویر مصاولت
((مُ وِ لَ))
حمله کردن، به روی یکدیگر جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداولت
تصویر مداولت
((مُ وَ یا وِ لَ))
مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزاحمت
تصویر مزاحمت
دست و پا گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
ازدواج، تزویج، زناشویی، عروسی، مناکحت، وصلت، ازدواج کردن، زناشویی کردن
متضاد: جدایی، طلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد