معنی مزاولت
- مزاولت((مُ وِ لَ))
- به کاری اشتغال ورزیدن
واژههای مرتبط با مزاولت
مزاولت
- مزاولت
- اشتغال به کاری داشتن، ممارست در کاری
مزاولت
- مزاولت
- رنج کشیدن در آن و اراده کاری کردن
مزاولت
- مزاولت
- اشتغال ورزیدن در کاری و مروسیدن و رنج کشیدن در آن و ارادۀ کاری کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مزاوله. کوشش در چیزی و رسیدن به کار. (ناظم الاطباء). خو کردن به کاری. عادت کردن به چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شرف مردی را بدان توان شناخت که از ملابست اعمال دون و مزاولت امور حقیره اجتناب نماید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا منسوب به جالینوس)
مزاوجت
- مزاوجت
- با هم جفت و قرین شدن، زناشویی کردن
محاولت
- محاولت
- حیله کردن برای دست یافتن به چیزی، قصد کردن، تیز نگریستن به سوی چیزی
مناولت
- مناولت
- عطا کردن، بخشش کردن، چیزی به یکدیگر دادن و گرفتن
مطاولت
- مطاولت
- کاری را طول دادن و عقب انداختن، طول دادن در کاری، کار را به امروز و فردا افکندن، با کسی نبرد کردن
مجاولت
- مجاولت
- با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
محاولت
- محاولت
- حیله کردن برای رسیدن بمقصود، آهنگ کردن قصد کردن، چشم انداختن بچیزی تیز نگریستن، حیله گری، قصد، تیزنگری