مجرایی عضلانی که از حلق تا معده کشیده شده و با حرکات دودی شکل خود غذا را به معده هدایت می کند، سرخ نای نزاع، جدال، خصومت، برای مثال یکسره میره همه باد است و دم / یکدله میره همه مکر و مری ست (حکیم غمناک- صحاح الفرس - مری)
مجرایی عضلانی که از حلق تا معده کشیده شده و با حرکات دودی شکل خود غذا را به معده هدایت می کند، سرخ نای نزاع، جدال، خصومت، برای مِثال یکسره میره همه باد است و دم / یکدله میره همه مکر و مری ست (حکیم غمناک- صحاح الفرس - مری)
بسودن و مالیدن سر پستان ناقه را تا شیر برآورد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برآوردن چیزی را. (از منتهی الارب). استخراج. (از اقرب الموارد) ، منکر شدن حق کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جحود کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) ، زدن و ضرب. مری فلانا مائه سوط، زد او را صد تازیانه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به دست یا به پای سودن اسب زمین را. (از منتهی الارب) ، پای کشان رفتن اسب از شکستگی و لنگی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آب افشردن باد از ابر. (از منتهی الارب). باران ریزاندن باد ابر را، جاری کردن خون و از آن قبیل را، برآوردن از اسب بوسیلۀ تازیانه یا چیز دیگری آنچه را از دویدن در اوست. (از اقرب الموارد) ، نیک بدوشیدن. (ترجمان القرآن جرجانی)
بسودن و مالیدن سر پستان ناقه را تا شیر برآورد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برآوردن چیزی را. (از منتهی الارب). استخراج. (از اقرب الموارد) ، منکر شدن حق کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جحود کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) ، زدن و ضرب. مَری فلانا مائهَ سوط، زد او را صد تازیانه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به دست یا به پای سودن اسب زمین را. (از منتهی الارب) ، پای کشان رفتن اسب از شکستگی و لنگی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آب افشردن باد از ابر. (از منتهی الارب). باران ریزاندن باد ابر را، جاری کردن خون و از آن قبیل را، برآوردن از اسب بوسیلۀ تازیانه یا چیز دیگری آنچه را از دویدن در اوست. (از اقرب الموارد) ، نیک بدوشیدن. (ترجمان القرآن جرجانی)
نان خورشی است مانند آبکامه. (منتهی الارب). آبکامه. (دهار). آنچه قاتق نان کنند. و گویی نسبت است به مرّ. عامۀ مردم آن را کامخ گویند و در نزد اطباء از داروهای قدیم بشمار می آید. بهترینش آن است که از آرد جو ساخته باشند. (از اقرب الموارد). چیزی است که به فارسی آن را آبکامه و به هندی کانجی نامند و آن آبی باشد که در آن غلۀ مطبوخ انداخته ترش کنند. (غیاث) (آنندراج). آبکامه را گویندو آن خورشی است مشهور خصوصاً در اصفهان. (برهان)
نان خورشی است مانند آبکامه. (منتهی الارب). آبکامه. (دهار). آنچه قاتق نان کنند. و گویی نسبت است به مُرّ. عامۀ مردم آن را کامخ گویند و در نزد اطباء از داروهای قدیم بشمار می آید. بهترینش آن است که از آرد جو ساخته باشند. (از اقرب الموارد). چیزی است که به فارسی آن را آبکامه و به هندی کانجی نامند و آن آبی باشد که در آن غلۀ مطبوخ انداخته ترش کنند. (غیاث) (آنندراج). آبکامه را گویندو آن خورشی است مشهور خصوصاً در اصفهان. (برهان)
در لغت فرس اسدی این لغت به معنی اشتری خرد که در عقب میرود آمده است. امادر سایر مآخذ دیده نشد. (لغت فرس چ اقبال ص 528) زیادتی باشد در اصطرلاب پهلوی رأس الجدی و مماس با حجره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
در لغت فرس اسدی این لغت به معنی اشتری خرد که در عقب میرود آمده است. امادر سایر مآخذ دیده نشد. (لغت فرس چ اقبال ص 528) زیادتی باشد در اصطرلاب پهلوی رأس الجدی و مماس با حجره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دهی است از دهستان کیاکلا بخش مرکزی شهرستان شاهی، در 15 هزارگزی شمال غربی شاهی کنار راه شاهی به بابل و در دشت معتدل هوائی واقع و دارای 450 تن سکنه است. آبش از رود خانه تالارو چاه و محصولش، برنج، کنف، کنجد، غلات، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کیاکلا بخش مرکزی شهرستان شاهی، در 15 هزارگزی شمال غربی شاهی کنار راه شاهی به بابل و در دشت معتدل هوائی واقع و دارای 450 تن سکنه است. آبش از رود خانه تالارو چاه و محصولش، برنج، کنف، کنجد، غلات، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ناقه مری ه، ناقۀ بسیارشیر یا ناقه بی بچه که به دست سودن دوشند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عرقی (رگی) که مملو شود و شیر بیرون دهد. (از اقرب الموارد). ج، مرایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
ناقه مری ه، ناقۀ بسیارشیر یا ناقه بی بچه که به دست سودن دوشند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عِرقی (رگی) که مملو شود و شیر بیرون دهد. (از اقرب الموارد). ج، مَرایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
مری ٔ. گلوسرخ. راه گذر طعام و آب به معده. گلوی سرخ. سرخ روده. سرخ نای. لولۀ طویلی است عضلانی غشایی که از حلق شروع می شود و به معده ختم می گردد و یکی از قسمتهای لولۀ گوارش است. مری به شکل مجرایی است که از گردن و سینه عبور می کند و از سوراخ مخصوص به خود که بلافاصله در جلو سوراخ حجاب حاجزی آورتا است از پرده حجاب حاجز می گذرد و پس از سیر 2 تا 4 سانتی متر در شکم به معده مربوط می شود. قسمت فوقانی مری عضله ای است از نوع عضلات مخطط و در بقیه دارای الیاف عضلانی صاف است. طول مری 25 سانتی متر است و فاصله انتهای فوقانی مری تا قوسهای دندانی 13 سانتی متر می باشد مری از دو طبقۀعضلانی (یکی الیاف عضلانی طولی در خارج و دیگر الیاف عضلانی حلقوی در داخل) و نسج زیر مخاطی که طبقۀ درونی است ساخته شده است. مری قابل اتساع است. در گردن در عقب قصبهالریه و جلو ستون فقرات واقع شده است و درسینه عقب کیسۀ قلب قرار دارد بطوری که کیسۀ قلب در جلو مری بن بست ها او را بوجود می آورد و به هنگام ورم این کیسه عسرالبلع تولید می شود. مری در سینه با شریان آورتا (آئورت) مجاور است. و رجوع به مری ٔ شود
مری ٔ. گلوسرخ. راه گذر طعام و آب به معده. گلوی سرخ. سرخ روده. سرخ نای. لولۀ طویلی است عضلانی غشایی که از حلق شروع می شود و به معده ختم می گردد و یکی از قسمتهای لولۀ گوارش است. مری به شکل مجرایی است که از گردن و سینه عبور می کند و از سوراخ مخصوص به خود که بلافاصله در جلو سوراخ حجاب حاجزی آورتا است از پرده حجاب حاجز می گذرد و پس از سیر 2 تا 4 سانتی متر در شکم به معده مربوط می شود. قسمت فوقانی مری عضله ای است از نوع عضلات مخطط و در بقیه دارای الیاف عضلانی صاف است. طول مری 25 سانتی متر است و فاصله انتهای فوقانی مری تا قوسهای دندانی 13 سانتی متر می باشد مری از دو طبقۀعضلانی (یکی الیاف عضلانی طولی در خارج و دیگر الیاف عضلانی حلقوی در داخل) و نسج زیر مخاطی که طبقۀ درونی است ساخته شده است. مری قابل اتساع است. در گردن در عقب قصبهالریه و جلو ستون فقرات واقع شده است و درسینه عقب کیسۀ قلب قرار دارد بطوری که کیسۀ قلب در جلو مری بن بست ها او را بوجود می آورد و به هنگام ورم این کیسه عسرالبلع تولید می شود. مری در سینه با شریان آورتا (آئورت) مجاور است. و رجوع به مری ٔ شود
از مراستیزه جدال کردن برابری کردن با کسی در قدر و مرتبه و بزرگی: خط فریشتگان را همی نخواهی خواند چنین به بی ادبی کردن و لجاج و مری. (ناصر خسرو) ریا کننده: من بپرسم کز کجایی هی مری تو بگویی نه ز بلخ ونز هری. (مثنوی)
از مراستیزه جدال کردن برابری کردن با کسی در قدر و مرتبه و بزرگی: خط فریشتگان را همی نخواهی خواند چنین به بی ادبی کردن و لجاج و مری. (ناصر خسرو) ریا کننده: من بپرسم کز کجایی هی مری تو بگویی نه ز بلخ ونز هری. (مثنوی)
در فارسی عمرایی می گویند زیوشی بهره برداری از داراک در زنده بودن بنگرید به سنی آنچه که شخصی برای دیگری قرار می دهند در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثالث. منسوب به عمر پیرو مذهب تسنن سنی
در فارسی عمرایی می گویند زیوشی بهره برداری از داراک در زنده بودن بنگرید به سنی آنچه که شخصی برای دیگری قرار می دهند در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثالث. منسوب به عمر پیرو مذهب تسنن سنی
منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید
منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید
آن چه که شخصی برای دیگری قرار می دهد در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف، نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثابت
آن چه که شخصی برای دیگری قرار می دهد در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف، نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثابت