جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قمری

قمری

قمری
پرنده ای خاکی رنگ و کوچک تر از کبوتر با سر کوچک، گردن کشیده و نوک باریک، یاکریم، موسی کوتقی
قمری
فرهنگ فارسی عمید

قمری

قمری
ماهی نازو تلخوم (گویش گیلکی از پرندگان) گرد غلنبه کلم گرد
قمری
فرهنگ لغت هوشیار

قمری

قمری
منسوب به قمر، ماهی
سال قمری: سالی که طبق دوازده ماه قمری (گردش انتقالی ماه) حساب شود
قمری
فرهنگ فارسی معین

قمری

قمری
پهلوان بیک یکی از دلاوران خراسان است که طبع شعر نیز داشته، از اوست:
در عین وصل مرده ام از بهر یک نگاه
وز شرم عشق تیز برویت ندیده ام.
کو رفیقی تا برم پیغام دلدار آورد
مژده ز انفاس مسیحا سوی بیمار آورد.
(مجمع الخواص ص 36)
لغت نامه دهخدا

قمری

قمری
نسبت است به قُمر شهری در مصر. (از معجم البلدان). رجوع به قمر شود
لغت نامه دهخدا

قمری

قمری
محمدتقی دربندی شیروانی. از شاعران ترک و از مردم دربند شیروانات روسیه است. وی در آغاز شبیه گردان بود و غزلیات و قصاید نیکو میسرود و به قمری تخلص میکرد. اشعار نغزی در مصایب کربلا سروده و به نام کنزالمصایب بچاپ رسیده است. سال وفاتش معلوم نیست، در اوایل قرن چهاردهم هجری زنده بوده است. (ریحانه الادب ج 3 ص 317)
حسن بن نوح مکنی به ابومنصور. از اطباء نامی بود. او راست: کتاب غنی و منی. (عیون الانباء ج 1 ص 327)
لغت نامه دهخدا

قمری

قمری
پرنده ای است، مادۀ آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر میگردد و دو نوع میباشد، سفید و زرد و از غرایب آثار آن آنکه ابن اثیر در تاریخ خود نوشته که از جمله هدایا که بعض ملوک بقاع هند برای سلطان محمود سبکتکین فرستاده بودند قمری بود که چون طعام زهردار را میدید چشم های آن سرخ و از آن اشک جاری و متحجر میگشت و چون آن حجررا سوده بر جراحات دهن گشاده میپاشیدند بزودی چاق میشد. طبیعت آن در دوم گرم و خشک است افعال و خواص آن موافق مبرودین و مرطوبین و مولد خلط فاسد و اکثر آن محدث وسواس و جذام و مصلح آن ادهان و ادویۀ لطیفه است. رجوع به مخزن الادویه شود. در لغت نامه های عربی آن را جنسی از فاخته گفته اند و آنچه را که در زمان ماقمری میگویند مرغی است به اندازۀ بچۀ کبوتری ولی باریک اندام تر و پرهای سیاه دارد و آن را مانند طوطی الفاظی چند آموزند. (یادداشت مؤلف). مرغی است معروف خوش آواز نر آن را وَرَشان و ساق حُر نیز گویند حشرات از آواز قمری میگریزند. قزوینی گوید از اختصاصات قمریان این است که هرگاه نر آنها مرد مادۀ آنها ازدواج نکند. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 73 شود:
پیاده همی رفت (رستم) جویان شکار
به پیش اندر آمد یکی مرغزار
همه بیشه و آبهای روان
به هرجای دراج و قمری نوان.
فردوسی.
اگر از خدمتت دورم به دل شرمندگی دارم
چو قمری طوق بر گردن امیدبندگی دارم.
الاتا بانگ دراج است و قمری
الا تا نام سیمرغ است و طغرل.
منوچهری.
گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک
دیدۀ هر کبککی مسکن میمی ز دم.
منوچهری.
الا تا درآیند طوطی و سارک
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینتی.
همچو قمری به باغ دولت تو
هستم استاده و گشاده دهن.
مسعودسعد.
طاوس ملائک بنوا مدح تو خواند
اندر فنن صدره چو قمری و چو دراج.
سوزنی.
قافله زن یاسمن و گل بهم
قافیه گو قمری و بلبل بهم.
نظامی.
مسلسل گشته بر گلهای حمری
نوای بلبل و آواز قمری.
نظامی.
ندانم نوحۀ قمری بطرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی.
حافظ
لغت نامه دهخدا