جدول جو
جدول جو

معنی مرغزار - جستجوی لغت در جدول جو

مرغزار
چمنزار، سبزه زار، زمین سبز و خرم
تصویری از مرغزار
تصویر مرغزار
فرهنگ فارسی عمید
مرغزار
(مَ)
دهی است از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، در 45هزارگزی شمال شرقی تربت حیدریه و 6هزارگزی شرقی راه تربت به باخرز، واقع و دارای 925 تن سکنه است. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و بنشن، شغل مردمش زراعت گله داری، و قالیچه و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
مرغزار
(مَ)
سبزه زار و زمینی که مرغ در آن بسیار رسته باشد. (برهان). جایی را گویند که در آن سبزه بسیار رسته باشد. (از غیاث) (از آنندراج). آنجا که مرغ روییده است. زمینی که در آن گیاه مرغ فراوان باشد و سبزه زار و علفزار و چراگاه. (ناظم الاطباء) .چمن. چمن زار. سبزه زار. ایکه. بحره. بنانه. (برهان) .ترعه. جبان. جبانه. ربیعه. رفرف. رقمه. روضه. زلف. زلفه. طن ء. غوطاله. مأله. مرج. مرعی. (دهار). مرغ. مرنعه. ناعمه. واضعه. (منتهی الارب) : سخن اندر ناحیت کیماک... و اندر او قبیله های بسیار است و مردمانش اندر خرگاه نشینند گردنده اند کیماکیان بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان. (حدود العالم ص 85). گردنده اند (قبائل تخس) به زمستان و تابستان بر چراگاه و گیاخوار و مرغزارها. (حدود العالم).
چو شیر است و هامون ورا مرغزار
جز از مرد جنگی نجوید شکار.
فردوسی.
همی مرغ و ماهی پریشان به زار
بگرید به دریا درو مرغزار.
فردوسی.
بیاورد لشکر سوی خوار ری
بدان مرغزاری که بد آب و نی.
فردوسی.
چو برگرددت روز یار توام
به گاه چرا مرغزار توام.
فردوسی.
یکی گور دید اندرآن مرغزار
کز آن خوب تر کس نبیند نگار.
فردوسی.
همی گشت رخش اندرآن مرغزار
درخت و گیا بود و هم جویبار.
فردوسی.
خورش گرد کردند در مرغزار
ز گستردنیها به رنگ و نگار.
فردوسی.
که من سالیان تا بدین مرغزار
همی جشن نوسازم اندربهار.
فردوسی.
گراز آمد اکنون فزون ازشمار
گرفت آن همه بیشه و مرغزار.
فردوسی.
از آن مرغزار اسب بیژن براند
به خیمه درآورد و روزی بماند.
فردوسی.
ای روبهان کلته به خس در خزید هین
کآمد ز مرغزار ولایت همی زئیر.
فرخی.
مرغزاری است گیتی و تو شیری از قیاس
بس هزبران را که تو کردی برون از مرغزار.
فرخی.
همی تا زبهر مثل در زبانها
درآید که هر اشتری مرغزاری.
فرخی.
علی تکین را پیش تو ای ملک چه خطر
گرفته گیرش و در مرغزار کرده بدار.
فرخی.
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندرسرآرد کوهسار.
فرخی.
ز پیکار او شد همه مرغزار
سراسر درو دشت هندوستان
رگ بدسگالان درو جوی خون
پی بت پرستان درو خیزران.
عنصری.
نوروز پیش از آنکه سراپرده زد به در
با لعبتان باغ و عروسان مرغزار.
منوچهری.
این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار
وان گلاب آوردسوی مرغزار از کوهسار.
منوچهری.
نرگس تازه میان مرغزار
همچو در سیمین زنخ زرین چهی.
منوچهری.
وقت صلحش کس نداند مرغزن از مرغزار
وقت خشمش کس نداند مرغزار از مرغزن.
منوچهری.
ماهی در آبگیر دارد جزعین زره
آهودر مرغزار دارد سیمین شکم.
منوچهری.
گه بخشش چو ابر نو بهاری
گه کوشش چو شیر مرغزاری.
(ویس و رامین).
بزرگان جمله چون شیر شکاری
بتان چون آهوان مرغزاری.
(ویس و رامین).
چو کردخواهد مربچه را مرشح شیر
ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
اسبان به مرغزار فرستادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362). اندازه نیست حدود گوزگانان را که مرغزاری خوش و بسیار خوب است. (تاریخ بیهقی ص 572). مرغزار پر میوۀ ما بودی از تو میوۀ گونه گونه یافتیم. (تاریخ بیهقی ص 338).
سپهبد بر کوهی آمد فرود
که بد مرغزار و نیستان و رود.
اسدی.
لطیف است آن و خوش، مشمر خبیثش
ز خاک و خار و خس چون مرغزاری.
ناصرخسرو.
وگر نیستت طمع باغ بهشت
چو خر خوش بغلت اندر این مرغزار.
ناصرخسرو.
مانده به چنگال گرگ مرگ شکاری
گرچه ترا شیر مرغزار شکار است.
ناصرخسرو.
چنان شکفت ز خون مرغزار کوشش تو
که نصرت و ظفر آورد شاخ بأس تو بار.
مسعودسعد.
دل در شکار شیر مبند از برای آنک
یک شیر نر ز بیم تو در مرغزار نیست.
مسعودسعد.
سخا را نو شکفته بوستانت
امل را نو دمیده مرغزارت.
مسعودسعد.
گلهای لعل گردد در بوستان ملک
خونهای تازه ریخته در مرغزار تیغ.
مسعودسعد.
گردون چو مرغزار و مه نو بر اوچو داس
گفتی به مرغزار همی بدرود گیا.
معزی (دیوان ص 24).
موکب روباه را ترتیب رفتن بگسلد
چون بجنگ آید برون شیر ژیان از مرغزار.
معزی.
تا نه بس مدت چنان گردد که با انصاف او
آهوی دشتی امان یابد ز شیر مرغزار.
معزی.
همه... در مرغزار امن و راحت جولان نمودند. (کلیله و دمنه). به مرغزاری رسید (شتر به) آراسته. (کلیله و دمنه). هرکه از دنیا به کفاف قانع شود... چون مگس است که در مرغزارهای خوش بر ریاحین... راضی گردد. (کلیله و دمنه).
روزی این غلام به مرغزار غزنین میگذشت. (چهارمقاله ص 93).
از شیر رایت تو درافتد به روز حرب
ترس و هراس و بیم به شیران مرغزار.
سوزنی.
با رأی تو چو ماه سپر ماه آسمان
با بأس تو چو شیر علم شیر مرغزار.
وطواط.
هر کجا از برای دیدن شیر
لشکری عزم مرغزار کند.
عمادی شهریاری.
خنده ای کو که سربه سر به شکر
چند شیران مرغزارکشی.
خاقانی.
مرغزار جان طلب خاقانیا
کاخور گیتی است سنگین ای دریغ.
خاقانی.
صبح پس شب رسید بر کمر آسمان
گل پس سبزه دمید از دهن مرغزار.
خاقانی.
زین مرغزار سبز نجوید حیات از آنک
قصاب خلق حلق بود گوسفند او.
خاقانی.
آن لاشه جست ز آخور سنگین هندوان
در مرغزار سنبل آهوی چین گرفت.
خاقانی.
ابوعلی و فایق آن زمستان آن جایگاه ببودند تا روی بهار پیدا شد و مرغزارها بدمید و موسم حرکت لشکر رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 111).
چون بشکار آمد در مرغزار
آهوکی دید فریدون شکار.
نظامی.
کشیده بر سر هر کوهساری
زمردگون بساطی مرغزاری.
نظامی.
پدید آمد چو مینو مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمه ساری.
نظامی.
من آنم که اسبان شه پرورم
به خدمت در این مرغزار اندرم.
سعدی.
شیردلانند در این مرغزار
بگذر و پیشانی شیران مخار.
خواجو.
هر آهوئی و دشتی هر شیر و مرغزاری.
کاتبی.
اراضه، استراضه، مرغزار شدن زمین. ترعه، مرغزار در زمین بلند. تریکه، مرغزاری که ناچریده مانده باشد. ترویض، مرغزار کردن زمین. جب، چاه بسیار آب در مرغزار نیکو. حدیقه، مرغزار با درخت. خضیله، مرغزار سبز. درهم، مرغزار بادرخت. دقر، دقره دقیره، مرغزار نیکو و بسیارگیاه. حدیقه دهماء، مرغزار نیک سبز که جهت شدت سبزی و طراوت به سیاهی زند. دیک، جانوری که در مرغزارها یافته شود. روضه دقری، مرغزار نیکو و بسیار نبات. روضه مذفوره، مرغزار ذفراناک. روضۀ أکسوم و یکسوم،مرغزار انبوه و بر هم نشسته گیاه و مرغزار تر و نمناک. روضه مکلله، مرغزار پر از گل شکفته. (از منتهی الارب). ریف، مرغزار چریدن. (تاج المصادر بیهقی). شعراء،مرغزار بسیار گیاه. (منتهی الارب). مرغزار که اندرو نبات بسیار باشد. (دهار). طلاء، طلقه، مرغزار باران ریزه رسیده. غناء، مرغزار بسیار درخت که از انبوهی درختان و کثرت علف آواز باد به آواز غنه ماند در آن. قرعاء، مرغزار بی گیاه. لدیده، مرغزار پاکیزۀ با شکوفه گیاه. لف، مرغزار درهم پیچیده گیاه. مأل، مرغزار بادرخت. مردغه، مرغزار نیکو. مرغ و مرغه، مرغزار بسیار گیاه. معتمه، مرغزار درازگیاه. و دفه، و دیفه، مرغزار سبز علفناک. (منتهی الارب).
- مرغزار عقبی، کنایه از بهشت عنبرسرشت است. (برهان) (آنندراج) :
صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را
نمونۀ گشت جهان مرغزار عقبی را.
انوری
لغت نامه دهخدا
مرغزار
زمین سبز و خرم
تصویری از مرغزار
تصویر مرغزار
فرهنگ لغت هوشیار
مرغزار
((مَ))
سبزه زار، چمن زار
تصویری از مرغزار
تصویر مرغزار
فرهنگ فارسی معین
مرغزار
چراگاه، راغ، راود، سبزه زار، علفزار، مرتع، مرغ، چمن زار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرغزار
دیدن مرغزار، دلیل زن بود. اگر در مرغزارى سبز شد، دلیل که زن مستوره بخواهد. اگر آن مرغزار سبز نباشد، تأویلش به خلاف این است. جابر مغربی
دیدن مرغزار به خواب، دلیل بر اسلام بود. اگر بیند در مرغزارى بود و ندانست که ملک او است، دلیل که دین او پاک بود. اگر آن مرغزار از آن دیگرى بود و او تماشا مى کرد، دلیل که با پارسایان و بزرگان صحبت دارد. اگر بیند در مرغزار خود مىگشت، دلیل که عیش بر وى فراخ شود و عاقبتش محمود بود. محمد بن سیرین
دیدن مرغزار در خواب بر هشت وجه است: اول: دین. دوم: اعتقاد. سوم: معیشت و نظام کار (معاش و نظم و ترتیب امور). چهارم: پادشاه. پنجم: مردى بزرگ. ششم: خیر و منفعت. هفتم: زن. هشتم: مراد یافتن (به مراد رسیدن).
دیدن مرغزار، دلیل بزرگى است. اگر بیند در مرغزارى سبز بود و گل هاى شکفته بود به وقت خود آب هاى روان، دلیل که مرگ او به شهادت بود. اگر دید گل و ریاحین از مرغزار سبز شد، دلیل که او را با بزرگى صحبت افتد که از خدم و حشم دور مانده. اگر بیند در آن مرغزار گوسفندان بودند، دلیل که لشگر شاه بى وفا باشند. اگر بیند در مرغزار گل و ریاحین جمع کرد، دلیل که مال به سختى حاصل کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرغدار
تصویر مرغدار
کسی که مرغ های خانگی را نگه داری کند و پرورش دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرزدار
تصویر مرزدار
مامور نظامی که برای نگهبانی و مراقبت در سرحد مملکت گماشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرازار
تصویر چرازار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگزار
تصویر برگزار
برگزار کردن، برگزار کردن مثلاً انجام دادن، به جا آوردن، برپا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرآزار
تصویر پرآزار
بسیار آزرده، سخت رنجیده، دردمند، برای مثال دل من پرآزار از آن بدسگال / نبد دست من چیره بر بدهمال (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)، بسیار آزار دهنده، برای مثال ز کندی به تیزی نهادند روی / پرآزار گشتند و پرخاش جوی (فردوسی - لغت نامه - پرآزار)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغداری
تصویر مرغداری
شغل و عمل مرغدار، مکانی برای پرورش مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردوار
تصویر مردوار
مانند مردان مانند دلاوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریزاد
تصویر مریزاد
برای دعا و تحسین کار و هنر کسی به کار می رود، دست مریزاد، برای مثال اگر بتگر چون او پیکر نگارد / مریزاد آن خجسته دست بتگر (دقیقی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مرغزار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
تو بردار زین و لگام سیاه
برو سوی آن مرغزاران پگاه.
فردوسی.
جهانجوی بندی تنها برفت
بدان مرغزاران شتابید تفت.
فردوسی.
چنان بد که روزی بیامد به دشت
همی گرد آن مرغزاران بگشت.
فردوسی.
چو نزدیک آن مرغزاران رسید
از اسبان و چوپان نشانی ندید.
فردوسی.
در آن مرغزاران ارمان دو روز
همی شاد بودند با باز و یوز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیارشیر. (از اقرب الموارد) : ناقه مغزار، ماده شتر پرشیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مرغزار:
توسن اسب مرغزاری کز ریاضت بازماند
آخور چرب مهنا برنتابد بیش از این.
خاقانی (دیوان ص 339).
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی (دیوان ص 846).
و رجوع به مرغزار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زا رَ)
مصغر مرغزار. مرغزار کوچک. مرغزار خرد: برون از این مرغزارکهای کوچک باشد اما چیزی نباشد که ذکر دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مردوار
تصویر مردوار
مردانه، دلیرانه، شجاعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرگبار
تصویر مرگبار
آنچه که تولید مرگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
در مورد تحسین کارکسی بکار رود، پهلوانی که از حریف عاجز شود و میخواهد کشتی را ختم کند گوید: مریزاد. درین صورت حریف از او دست بر میدارد. یا دست مریزاد. در مورد تحسین بکار رود: اگر بتگر چنو پیکر نگارد مریزاد آن خجسته دست بتگر. (دقیقی. گنج سخن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ دار
تصویر مرغ دار
آنکه مرغ نگاهداری کند کسی که بتربیت مرغان پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغبات
تصویر مرغبات
جمع مرغبه، جمع مرغبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرازان
تصویر مرازان
دو پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزدار
تصویر مرزدار
کسی که مامور نگاهداری سرحدهای کشور است مامور سرحدی
فرهنگ لغت هوشیار
گورستان قبرستان. توضیح استاد هنینگ نویسد: در فارسی ما دو کلمه داریم مرغزن و مرزغن (گور قبرستان)، کلمه دوم در یک بیت عنصری شاعر مقدم عهد محمود غزنوی با زغن قافیه آمده: هرکه را راهبر زغن باشد منزل او به مرزغن باشد، (اسدی) و آن بشکل دیگر یعنی مرغزن دایما با کلمه مرغزار نوعی صنعت بدیعی (جناس) را ایجاد میکند. امامی هروی شاعر قرن 7 هجری گوید: آن جهانداری که گشت اندر نبرد مرغزار از خم تیغش مرغزن. (امامی) شمس فخری (قرن 8 هجری) این بیت را که چندان ابتکاری نیست گفته: شاهی که برمخالف در گاه خویشتن از کینه مرغزار کند همچو مرغزن. (طبع زالمان) مرغزن (فرهنگ رشیدی) بهتر از مرزغن (فرهنک جهانگیری) است وسنائی (قرن 6 هجری) در بیتی - که شاید بار اول است که مرغزن با مرغزار آورده شده - گوید: هیچ نیندیشی که آخر (که تا خود ن. ل 0) چون بود انجام کار مرغزار آید جزای فعل تو یا مرغزن ک. مراد آنست که فکر نمیکنی که پایان کار تو چیست و در نتیجه اعمال خود بمرغزار (بهشت) خواهی رفت یا بگورستان (دوزخ) ک (رشیدی این بیت سنائی را برای معنی دوزخ شاهد آورده. من تصور میکنم که فرهنگ نویسی زرنگ از همین بیت استنباط کرده است که مرغزن معنی آتش داشته است و بدیهی است که مراد او ازین کلمه آتش دوزخ بوده است. جانشینان وی آتش او را تعبیرکردند و جسورانه مرغزن را بمعانی ذیل گرفتند: 1) گورستان. این سلسله معانی هم بی اساس است و هم از تلفظ غلط مرغزن در فرهنگها قطار شده است. لغت نویسان قدیمتر لفظ مرزغن و مرغزن را بمعنی گورستان میدانستند... . استاد هنینگ این بحث را ادامه میدهد و با استدلالات زبان شناسی فهرست ذیل را مرتب میکند: درباره نوع قبر (گور) مفهوم از کلمه مورد بحث استاد هنینگ پس از بحثی بهترین نمونه آنرا آرامگاه کوروش در پازارگاد (پارسه گرد) معرفی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگزار
تصویر برگزار
((بَ گُ))
اجرا شده، انجام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرزغان
تصویر مرزغان
((مَ زَ))
جهنم، دوزخ. مرزغن و مرغزن هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرگبار
تصویر مرگبار
پدید آورنده مرگ، معمولاً برای عده ای زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرگبار
تصویر مرگبار
مهلک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرگبار
تصویر مرگبار
Morbid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرگبار
تصویر مرگبار
mórbido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرگبار
تصویر مرگبار
morbide
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرگبار
تصویر مرگبار
chorobliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی