جدول جو
جدول جو

معنی مرزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

مرزیدن(سَ دَ)
لحنی در ورزیدن. مشت و مال دادن چنانکه خمیر را. مالیدن. مالش دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرز و نیز رجوع به مرزه به معنی ماله شود
لغت نامه دهخدا
مرزیدن(سِ کَ دَ)
نزدیکی کردن. مقارنه یافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرز شود
لغت نامه دهخدا
مرزیدن((مَ یا مُ رَ))
جماع کردن
تصویری از مرزیدن
تصویر مرزیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
ارزش داشتن، قیمت داشتن، بها داشتن، برای مثال به نزد کهان و به نزد مهان / به آزار موری نیرزد جهان (فردوسی۲ - ۲۹۱)، دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی / زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی (سعدی۲ - ۶۷۹) برابر بودن بهای چیزی با پولی که در ازای آن داده می شود، سزاوار بودن، لایق بودن، شایستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزیدن
تصویر برزیدن
کاری را پیاپی کردن، مواظبت و مداومت در کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمرزیدن
تصویر آمرزیدن
بخشودن و عفو کردن و درگذشتن خداوند از گناه کسی پس از مردن او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
انجام دادن، کردن
پسوند متصل به واژه به معنای داشتن و مانند ان مثلاً کینه ورزیدن، عشق ورزیدن
به کار بستن، کسب کردن، به دست آوردن
پرداختن و مشغول شدن به کاری، به کار گرفتن، به کار بستن، برای مثال سخن های من چون شنودی بورز / مگر بازدانی زناارز ارز (فردوسی - ۶/۲۳۰)، کشت و زرع کردن
کوشش کردن، سعی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزیدن
تصویر میزیدن
شاشیدن، میختن، گمیزیدن، گمیختن، گمیز کردن، ادرار کردن، شاش زدن، شاشدن، چامیدن، شاریدنبرای مثال هر کجا در دل زمین موشی ست / سر نگونسار بر فلک میزد (انوری - ۶۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
جنبیدن، تکان خوردن، لرز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرزیدن
تصویر گرزیدن
شکوه کردن، زاری کردن، توبه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ رَ / رِ گُ دَ)
بخشیدن خدای تعالی گناه بنده را پس از مرگ. بخشیدن بزرگی جرم زیردستی را. مغفرت. غفران. عفو. صفح. اقاله. اغتفار. بخشودن. تجاوز. رحمت:
گناهم را بیامرز و چنان دان
که نیکی گم نگردد در دوگیهان.
(ویس و رامین).
پادشاهان ما را آنانکه گذشته اند ایزدشان بیامرزاد و آنچه برجایند باقی داراد. (تاریخ بیهقی). بومحمد و ابراهیم گذشته شده اند ایزد ایشان را بیامرزاد. (تاریخ بیهقی).
روان پاک ابوبکر سعد زنگی را
خدای پاک بفضل و کرم بیامرزاد.
سعدی.
نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند
خدای عز و جل جمله را بیامرزاد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
درخور آمرزیدن. ازدر آمرزیدن
لغت نامه دهخدا
با بلاهای عشق ورزش کن، خویشتن را بلند ارزش کن، (اوحدی)، اجراکردن تمرینهی بدنی بمنظور تکیمل قوای جسمی و روحی بطور مرتب. ورزید ورزد خواهد ورزید بورز ورزنده ورزا ورزیده (ورزش) کارکردن، پیاپی انجام دادن: بیا با مامورز این کینه زاری که حق صحبت دیرینه داری. (حافظ)، ممارست کردن، کوشیدن، حاصل کردن اندوختن، زراعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزیدن
تصویر میزیدن
بول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزیده
تصویر مرزیده
کیب که با او جماع کرده باشند جمع مرزیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
قیمت کردن، بها داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مواظبت کردن برکاریمداومت کردن برامری کاری را پیاپی انجام دادن ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزیدنی
تصویر آمرزیدنی
لایق آمرزیدن شایسته بخشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزیدن
تصویر آمرزیدن
بخشودن خدا گناه بنده را (مخصوصا پس از مرگ) غفران مغفرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
((لَ دَ))
جنبیدن، تکان خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزیدن
تصویر میزیدن
((دَ))
شاشیدن، ادرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
((وَ دَ))
ورزش کردن، تمرین کردن، به کار بردن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرزیده
تصویر مرزیده
((مَ یا مُ دَ یا دِ))
کسی که با او جماع کرده باشند، جمع مرزیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برزیدن
تصویر برزیدن
((بَ دَ))
مواظبت کردن بر کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
((اَ دَ))
قیمت داشتن، شایستن، لیاقت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمرزیدن
تصویر آمرزیدن
((مُ دَ))
بخشیده شدن گناه توسط خداوند. غفران، آمرزش، آمرزیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
ریاضت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
ارتعاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
Flutter, Quiver, Shiver, Shudder, Squirm, Tremble, Twitch, Vibrate, Wobble, Wriggle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
agitar, tremer, estremecer, contorcer-se, estremeecer, vibrar, balançar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
flattern, zittern, erschauern, sich winden, zucken, vibrieren, wackeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
trzepotać, trząść się, drżeć, wić się, drgać, wibrować, chwiać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
трепетать , дрожать , содрогаться , извиваться , дергать , вибрировать , качаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
тріпотіти , тремтіти , корчитися , вібрувати , хитатися , звиватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی