جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با میزیدن

میزیدن

میزیدن
شاشیدن، میختَن، گُمیزیدَن، گُمیختَن، گُمیز کَردَن، اِدرار کَردَن، شاش زَدَن، شاشِدَن، چامیدَن، شاریدَنبرای مِثال هر کجا در دل زمین موشی ست / سر نگونسار بر فلک میزد (انوری - ۶۰۳)
میزیدن
فرهنگ فارسی عمید

میزیدن

میزیدن
میختن. آب تاختن. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس). شاشیدن و بول کردن. (ناظم الاطباء). ادرار کردن. شاشیدن. آب تاختن. شاش کردن. (یادداشت مؤلف). به معنی شاشیدن و بول کردن است. (از آنندراج). به معنی بول کردن و شاشیدن باشد. (برهان) :
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز و ناگه به گوشش اندر میز.
خسروی.
یا بکردار ببر اندر شیر
چیره گرد و بگوشش اندر میز.
خسروی.
ریخ سرگین بود و ریخن آنکه بسیار سرگین میزد. (از فرهنگ اسدی).
کسی کز مرگ نندیشد نه از کشتن بپرهیزد
ز بیم و هیبت شمشیر او بر اسب خون میزد.
فرخی.
موش بدانک گزیدۀ پلنگ را بجوید نه آن خواهد که بدو میزد. (جامعالحکمتین ص 171).
در زمین هرکجا بود موشی
سرنگونسار بر فلک میزد.
انوری
تو نمی گفتی که در جام شراب
دیو می میزد شتابان ناشتاب.
مولوی.
بر خویشتن بمیزی از بیم همچو موش
هرگه که چون پلنگ درآیم به خرخره.
پوربهای جامی.
- برمیزیدن (یا برمیختن) ، میزیدن. شاشیدن. بول کردن: موش همی برگزیدۀ پلنگ برمیزد. (جامعالحکمتین ص 170).
، به معنی سرگین افکندن آید. (لغت فرس اسدی، نسخۀخطی متعلق به کتاب خانه نخجوانی) ، لخت شدن و افسرده و منجمد گشتن، آمیختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بیزیدن

بیزیدن
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
بیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار

خیزیدن

خیزیدن
لغزیدن سر خوردن، آهسته بجایی در شدن، جهیدن جستن خیز برداشتن، از زمین بلند شدن و بر پاایستادن
فرهنگ لغت هوشیار

بیزیدن

بیزیدن
غَربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سَرَند کردن، بیختن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پَرویختن
بیزیدن
فرهنگ فارسی عمید

ویزیدن

ویزیدن
غَربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سَرَند کردن، بیختن، بیزیدن، بیز، پالاییدن، پَرویختن
ویزیدن
فرهنگ فارسی عمید