جدول جو
جدول جو

معنی مرزا - جستجوی لغت در جدول جو

مرزا(مِ)
میرزا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). صورت دیگری است از تلفظ کلمه میرزا. رجوع به میرزا شود:
بدین وسیله که مرزا سعید ما تنهاست
چه خوب کرد که فیاض رفت از دل ما.
فیاض لاهیجی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میرزا
تصویر میرزا
(پسرانه)
میر (ازعربی) + زا (فارسی) شاهزاده و امیرزاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مروا
تصویر مروا
(دخترانه)
پهلوی فال نیک و دعای خیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
(پسرانه)
نام پسر فرشید، پسر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرزو
تصویر مرزو
زمین کشاورزی با کناره های برآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرعا
تصویر مرعا
گیاه و سبزه، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربا
تصویر مربا
میوه ای که در شیرۀ شکر پخته شده باشد، پرورش یافته، پرورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرزه
تصویر مرزه
گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغزا
تصویر مغزا
املای دیگر واژۀ مغزیٰ، مقصود، مراد
مربوط به مغز
باریکه ای از پارچه که در کنارۀ یخه یا سر آستین یا میان دو لبۀ دوختنی بگذارند و بدوزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرضا
تصویر مرضا
مریض ها، بیمارها، ناخوش ها، جمع واژۀ مریض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرما
تصویر مرما
جایی که از آن افکنند، مکان افکندن، آماجگاه، جایی که تیر بر آن انداخته می شود، کنایه از مقصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
سواکرده شده، جداشده، تجزیه شده، جزءجزءشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرزا
تصویر پرزا
آنکه بسیار بچه بزاید، پرزاینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
گاو نر مخصوص شخم زدن زمین، ورزو، برزگاو، برزه گاو، نر (گاو) مثلاً گاو ورزا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَزْ زَءْ)
آن که هر کس از وی نیکوئی یابد. (مهذب الاسماء). کریم. (از اقرب الموارد). کریمی که مردمان را از نیکوکاری و خیر و فواید او بهره ای باشد. (از متن اللغه). مرزء مرد جوانمرد که مردمان به خیر او برسند. (منتهی الارب) ، المؤمن مرزاء، أی مفعول بالرزیه، أی المصیبه، و مصاب بالبلاء. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که به مصیبت مرگ بهترین کسانش مبتلا شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). مرزء. (منتهی الارب). ج، مرزؤون
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عیب کننده و ملامت کننده و تهمت زننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناودان. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). میزاب. (اقرب الموارد). لغتی است در میزاب. (از متن اللغه). آبریز. (ناظم الاطباء). رجوع به المعرب جوالیقی ص 326 سطر 4 شود، کشتی دراز. (مهذب الاسماء). کشتی دراز یا کشتی بزرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مرازیب، ناودانی است که آب جمع شده در کشتی به وسیلۀ آن به دریا ریزد. (دکتر معین، اصطلاحات کشتی سدیدالسلطنه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان بار معدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. در 36هزارگزی جنوب چکنه بالا در دامنۀ معتدل واقع و دارای 601 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نرگس. نسرین. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً دگرگون شدۀ موژان است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرزا
تصویر پرزا
آنکه بسیار بچه زاید پرزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزح
تصویر مرزح
پارسی تازی گشته مرزو زمینی که برای کشت هموار و آماده کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرزا
تصویر میرزا
امیرزاده، و نیز بمعنی منشی هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرما
تصویر مرما
(کشتی رانی) تکان خوردن کشتی در موقع طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروا
تصویر مروا
فال نیک، دعای خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربا
تصویر مربا
هر چیز که در شیره شکر آنرا تربیت کرده پرورش دهند، تربیت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراز
تصویر مراز
اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزا
تصویر مجزا
پاره پاره کرده شده، جز جز و علیحده کرده شده، تجزیه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزو
تصویر مرزو
زمینی است که برای زراعت آماده سازند و اطراف آنرا بلند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزه
تصویر مرزه
شالیزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرشا
تصویر مرشا
گزنده: جانور، پر گیاه: زمین
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مرزاب: ناودان، ناو کشتی دراز، ناودان کشتی آب ریز ناودان، کشتی دراز و بزرگ، ناودانی است که آب جمع شده در کشتی بوسیله آن بدریا جمع مرازیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزام
تصویر مرزام
چوبدستی
فرهنگ لغت هوشیار
گاو نر گاو ورز ور زاو گاو ماده: و هر بنده ای با زن و فرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزاب
تصویر مرزاب
((مِ))
ناودانی که آب جمع شده در کشتی به وسیله آن به دریا ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرخا
تصویر مرخا
خاله
فرهنگ واژه فارسی سره