جدول جو
جدول جو

معنی مرتضوی - جستجوی لغت در جدول جو

مرتضوی
از اولاد علی بن ابی طالب (ع)
تصویری از مرتضوی
تصویر مرتضوی
فرهنگ فارسی عمید
مرتضوی
(مُ تَ ضَ وی ی / مُ تَ ضَ)
منسوب به مرتضی، منسوب به امیرالمؤمنین مرتضی علی. سید از نسل علی بن ابی طالب
لغت نامه دهخدا
مرتضوی
مرتضوی در فارسی: وابسته به مرتضی علی (ع) منسوب به مرتضی (عموما)، منسوب به مرتضی (علی) ع: سادات مرتضوی
فرهنگ لغت هوشیار
مرتضوی
((مُ تَ ضَ))
منسوب به مرتضی (عموماً)، منسوب به مرتضی علی (ع)
تصویری از مرتضوی
تصویر مرتضوی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتضی
تصویر مرتضی
(پسرانه)
پسندیده شده، مورد رضایت و پسند قرار گرفته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
چیزی که چیز دیگر را دربر دارد، دربر گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتدی
تصویر مرتدی
کسی که ردا پوشیده باشد، محتجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتضی
تصویر مرتضی
پسندیده، خوب و مرغوب، برگزیده، پسندکرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استکواء. داغ کردن خواهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه وقت داغ کردنش رسیده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استکواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ وی ی)
منسوب است به مقتدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ وی ی)
منسوب به مقتفی. (معجم الادباء ج 6 ص 167، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ وی ی)
منسوب به مکتفی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مکتفی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
معرب مرزنگوش است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دزی ج 2 ص 578 شود. اما ظاهراً صحیح کلمه مرزنقوش است. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
علی بن سلیمان بن احمد المرداوی دمشقی فقیه حنبلی. از علما است در مردا (نزدیک نابلس) متولد شد ودر بزرگسالی به دمشق منتقل گشت (817 تا 885 هجری قمری) و آنجا بمرد. کتاب الانصاف فی معرفهالراجح من الخلاف در چهار مجلد بزرگ. در فقه است که در مجلدی آن را مختصر کرده است و التنقیح المشبع فی التحریر احکام المقنع و تحریر المنقول فی اصول الفقه و شرح آن بنام التحبیر فی شرح التحریر، در دو مجلد. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
منسوب به مجتبی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، منسوب به حسن مجتبی (ع). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مست-ضح. نعت فاعلی از استضحاء. در چاشت درآینده. (منتهی الارب) (آنندراج). بوقت چاشت خورنده. (ناظم الاطباء). رجوع به استضحاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استضراء. به فریب شکارکننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استضراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَوْ وِ ءْ)
کسی که در تاریکی می ایستد تا روشنائی آتش قوم را ببیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وا)
زایل شده عقل و خرد و حیران و سرگردان. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
زایل کننده عقل و خرد و حیران و سرگردان کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کسی که برمی گزیند و اختیار میکند و پسند می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از ارتضاء. رجوع به ارتضاء شود، راضی. خشنود. (ناظم الاطباء). که چیزی را اختیار کند و بدان قانع و خرسند باشد. رجوع به اقرب الموارد و نیز رجوع به ارتضاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضا)
لقب علی بن ابی طالب است علیه السلام:
خاصه تر این گروه کز دل پاک
شیعت مرتضای کرارند.
ناصرخسرو.
زبدۀ دور عالمی زان چو نبی و مرتضی
بحر عقول را دری شهر علوم را دری.
خاقانی.
مرتضی صولتامگر سوی قبر
هدیه چون مرتضی فرستادی.
خاقانی.
رجوع به علی (ابن ابی طالب) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضا)
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر، در 4هزارگزی جنوب غربی سماله و 14هزارگزی شمال راه شوشتر به مسجد سلیمان، در منطقه کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 250 تن سکنه است. آبش از چشمه و شعبه کارون. محصولش غلات، برنج، خربزه. شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضا)
پسندیده. (غیاث اللغات، از منتخب اللغات و کنزاللغه) (مهذب الاسماء) (زمخشری). گزیده. مختار. ارتضاه ، اختاره. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از ارتضاء:
چون به گورستان روی ای مرتضی
استخوانشان را بپرس از مامضی.
مولوی.
، راضی کرده شده. خشنود شده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ارتضاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضی ی)
منسوب به مرتضی. (ناظم الاطباء). رجوع به مرتضوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
سیراب. (آنندراج). سیراب شده. دفع عطش کرده. (ناظم الاطباء) ، ترکرده. (ناظم الاطباء) ، رسن تافتۀ سطبر تاه گردیده. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بندهای مرد که سطبر باشد. (آنندراج). مفصل معتدل و سطبر گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ وی یَ)
تأنیث مرتضوی. رجوع به مرتضوی و سادات مرتضوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
درون و داخل چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلوی
تصویر متلوی
تافته، دو تا گردنده خمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوی
تصویر متقوی
توانا و قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتکو
تصویر مرتکو
گنجشک عصفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتضی
تصویر مرتضی
خشنود، برگزیده، لقب حضرت علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتقوش
تصویر مرتقوش
مرزنگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتضی
تصویر مرتضی
((مُ تَ ضا))
پسندیده و برگزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
درونمایه
فرهنگ واژه فارسی سره