رشوه گیر. رشوه خوار. رشوه خواه. پاره ستان. پاره گیر. رشوت ستاننده. رشوت ستان. نعت فاعلی است از ارتشاء. رجوع به ارتشاء شود: خوش کننده است او خوش و عین خوشی بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی. مولوی
رشوه گیر. رشوه خوار. رشوه خواه. پاره ستان. پاره گیر. رشوت ستاننده. رشوت ستان. نعت فاعلی است از ارتشاء. رجوع به ارتشاء شود: خوش کننده است او خوش و عین خوشی بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی. مولوی
همیشه و برجای. (منتهی الارب). دائم و ثابت. مراکی. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اعتماد کننده: انا مرتک علی کذا، یعنی اعتماد کننده ام بر وی. ما لی مرتکی الا علیک، نیست مرا اعتمادی مگر بر تو. (منتهی الارب). معتمد. نعت فاعلی است از ارتکاء. رجوع به ارتکاء شود
همیشه و برجای. (منتهی الارب). دائم و ثابت. مراکی. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اعتماد کننده: انا مرتک علی کذا، یعنی اعتماد کننده ام بر وی. ما لی مرتکی الا علیک، نیست مرا اعتمادی مگر بر تو. (منتهی الارب). معتمد. نعت فاعلی است از ارتکاء. رجوع به ارتکاء شود
برآینده بر نردبان. (آنندراج). بالارونده. (غیاث اللغات). صعودکننده. نعت فاعلی است از ارتقاء به معنی صعود و بالا رفتن. رجوع به ارتقاء شود، بلندکننده. (غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود، بالا رفته و در بالا پیدا شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
برآینده بر نردبان. (آنندراج). بالارونده. (غیاث اللغات). صعودکننده. نعت فاعلی است از ارتقاء به معنی صعود و بالا رفتن. رجوع به ارتقاء شود، بلندکننده. (غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود، بالا رفته و در بالا پیدا شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر، در 4هزارگزی جنوب غربی سماله و 14هزارگزی شمال راه شوشتر به مسجد سلیمان، در منطقه کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 250 تن سکنه است. آبش از چشمه و شعبه کارون. محصولش غلات، برنج، خربزه. شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6)
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر، در 4هزارگزی جنوب غربی سماله و 14هزارگزی شمال راه شوشتر به مسجد سلیمان، در منطقه کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 250 تن سکنه است. آبش از چشمه و شعبه کارون. محصولش غلات، برنج، خربزه. شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6)
پسندیده. (غیاث اللغات، از منتخب اللغات و کنزاللغه) (مهذب الاسماء) (زمخشری). گزیده. مختار. ارتضاه ، اختاره. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از ارتضاء: چون به گورستان روی ای مرتضی استخوانشان را بپرس از مامضی. مولوی. ، راضی کرده شده. خشنود شده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ارتضاء شود
پسندیده. (غیاث اللغات، از منتخب اللغات و کنزاللغه) (مهذب الاسماء) (زمخشری). گزیده. مختار. اِرتضاه ُ، اختاره. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از ارتضاء: چون به گورستان روی ای مرتضی استخوانشان را بپرس از مامضی. مولوی. ، راضی کرده شده. خشنود شده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ارتضاء شود
نگهبان. طلایه. دیده بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلیعه. (متن اللغه) ، انداخته شده. (ناظم الاطباء). نعت است از ارتماء. رجوع به ارتماء شود
نگهبان. طلایه. دیده بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلیعه. (متن اللغه) ، انداخته شده. (ناظم الاطباء). نعت است از ارتماء. رجوع به ارتماء شود
لقب علی بن ابی طالب است علیه السلام: خاصه تر این گروه کز دل پاک شیعت مرتضای کرارند. ناصرخسرو. زبدۀ دور عالمی زان چو نبی و مرتضی بحر عقول را دری شهر علوم را دری. خاقانی. مرتضی صولتامگر سوی قبر هدیه چون مرتضی فرستادی. خاقانی. رجوع به علی (ابن ابی طالب) شود
لقب علی بن ابی طالب است علیه السلام: خاصه تر این گروه کز دل پاک شیعت مرتضای کرارند. ناصرخسرو. زبدۀ دور عالمی زان چو نبی و مرتضی بحر عقول را دُری شهر علوم را دَری. خاقانی. مرتضی صولتامگر سوی قبر هدیه چون مرتضی فرستادی. خاقانی. رجوع به علی (ابن ابی طالب) شود
کسی که برمی گزیند و اختیار میکند و پسند می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از ارتضاء. رجوع به ارتضاء شود، راضی. خشنود. (ناظم الاطباء). که چیزی را اختیار کند و بدان قانع و خرسند باشد. رجوع به اقرب الموارد و نیز رجوع به ارتضاء شود
کسی که برمی گزیند و اختیار میکند و پسند می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از ارتضاء. رجوع به ارتضاء شود، راضی. خشنود. (ناظم الاطباء). که چیزی را اختیار کند و بدان قانع و خرسند باشد. رجوع به اقرب الموارد و نیز رجوع به ارتضاء شود
محل اعتماد و کسی که بر آن اعتماد کنند. معتمد. امین. بااعتبار. (ناظم الاطباء). معول. نعت مفعولی است از ارتکاء. رجوع به ارتکاء شود، معاون. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
محل اعتماد و کسی که بر آن اعتماد کنند. معتمد. امین. بااعتبار. (ناظم الاطباء). معول. نعت مفعولی است از ارتکاء. رجوع به ارتکاء شود، معاون. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
امیدگاه. جای امید. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که امید بدو دارند. مایۀ امید: همت عالی توان ای مرتجی می کشد این را خدا داند کجا. مولوی. گفت ای پشت و پناه هر نبیل مرتجی و غوث ابناء سبیل. مولوی
امیدگاه. جای امید. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که امید بدو دارند. مایۀ امید: همت عالی توان ای مرتجی می کشد این را خدا داند کجا. مولوی. گفت ای پشت و پناه هر نبیل مرتجی و غوث ابناء سبیل. مولوی
نعت فاعلی از احتشاء. پر و مملو و انباشته و آگنده. (ناظم الاطباء). پرشونده. (از منتهی الارب) ، پنبه در خود گیرنده، محتشیه. (ناظم الاطباء). در خود پیچیده. (از منتهی الارب). زنی که بالشچه بر سرین یا پستان بندد تا کلان نماید. (آنندراج)
نعت فاعلی از احتشاء. پر و مملو و انباشته و آگنده. (ناظم الاطباء). پرشونده. (از منتهی الارب) ، پنبه در خود گیرنده، محتشیه. (ناظم الاطباء). در خود پیچیده. (از منتهی الارب). زنی که بالشچه بر سرین یا پستان بندد تا کلان نماید. (آنندراج)