مراهقه. در شرف بلوغ واقع شدن. به سن بلوغ نزدیک شدن. در آستانۀ بلوغ قرار گرفتن. رجوع به مراهقه شود، نزدیکی بلوغ. (یادداشت مؤلف) : عمر من در سن ترعرع به مراهقتی نزدیک بود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 94)
مراهقه. در شرف بلوغ واقع شدن. به سن بلوغ نزدیک شدن. در آستانۀ بلوغ قرار گرفتن. رجوع به مراهقه شود، نزدیکی بلوغ. (یادداشت مؤلف) : عمر من در سن ترعرع به مراهقتی نزدیک بود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 94)
مرافقه. همراهی و رفاقت کردن. (غیاث اللغات). رجوع به مرافقه شود، رفاقت. همراهی. همگامی. هم سفری: تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند. خواستم مرافقت کنم موافقت نکردند. (گلستان سعدی). طایفه ای از اوباش محلت با او پیوستند و عهد مرافقت بستند. (گلستان سعدی). و مصادقت و مرافقت او را غنیمتی شگرف دانست. (انوار سهیلی، از فرهنگ فارسی معین)
مرافقه. همراهی و رفاقت کردن. (غیاث اللغات). رجوع به مرافقه شود، رفاقت. همراهی. همگامی. هم سفری: تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند. خواستم مرافقت کنم موافقت نکردند. (گلستان سعدی). طایفه ای از اوباش محلت با او پیوستند و عهد مرافقت بستند. (گلستان سعدی). و مصادقت و مرافقت او را غنیمتی شگرف دانست. (انوار سهیلی، از فرهنگ فارسی معین)
کودک نزدیک بلوغ رسیده. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات). نزدیک رسیده به خواب دیدن. (مهذب الاسماء). کودک نزدیک رسیده به حد بلوغ که آلت او تحریک وشهوتش به جماع ظاهر شود. (از تعریفات). نزدیک شده به حلم و احتلام. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). به مردی نزدیک شده. یافع. حوقل. ناهد. نوگوشاسب. مناهز. (یادداشت مؤلف). در شرف بلوغ چه پسر چه دختر. در آستانۀ بلوغ: چون مراهق گشت دخترطالبان بذل می کردند کابین گران. مولوی. اما روزه تأدیب آن است که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند. (النهایۀ طوسی از فرهنگ فارسی معین) ، در شرف فوت فرصت. در آستانۀ به پایان رسیدن وقت و مهلت و نزدیک به آخر وقت. گویند: صلی العصر مراهقاً، یعنی در واپسین فرصت و نزدیک به فوت شدن وقت نماز عصر و کذا دخل مکه مراهقاً. رجوع به منتهی الارب، متن اللغه و اقرب الموارد شود، آخر وقت حج در مکه درآینده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود، کسی که آخر وقت نماز خواند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی دوم شود
کودک نزدیک بلوغ رسیده. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات). نزدیک رسیده به خواب دیدن. (مهذب الاسماء). کودک نزدیک رسیده به حد بلوغ که آلت او تحریک وشهوتش به جماع ظاهر شود. (از تعریفات). نزدیک شده به حلم و احتلام. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). به مردی نزدیک شده. یافع. حوقل. ناهد. نوگوشاسب. مناهز. (یادداشت مؤلف). در شرف بلوغ چه پسر چه دختر. در آستانۀ بلوغ: چون مراهق گشت دخترطالبان بذل می کردند کابین گران. مولوی. اما روزه تأدیب آن است که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند. (النهایۀ طوسی از فرهنگ فارسی معین) ، در شرف فوت فرصت. در آستانۀ به پایان رسیدن وقت و مهلت و نزدیک به آخر وقت. گویند: صلی العصر مراهقاً، یعنی در واپسین فرصت و نزدیک به فوت شدن وقت نماز عصر و کذا دخل مکه مراهقاً. رجوع به منتهی الارب، متن اللغه و اقرب الموارد شود، آخر وقت حج در مکه درآینده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود، کسی که آخر وقت نماز خواند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی دوم شود
نزدیک رسیدن کودک به بلوغ. (منتهی الارب). به نزدیک بلوغ رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به احتلام نزدیک شدن پسربچه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). فهو: مراهق و راهق، و هی: مراهقه و راهقه. (متن اللغه) ، قریب آخر وقت حج رسیدن به مکه. (از منتهی الارب). رجوع به مراهق شود
نزدیک رسیدن کودک به بلوغ. (منتهی الارب). به نزدیک بلوغ رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به احتلام نزدیک شدن پسربچه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). فهو: مراهق و راهق، و هی: مراهقه و راهقه. (متن اللغه) ، قریب آخر وقت حج رسیدن به مکه. (از منتهی الارب). رجوع به مراهق شود
رسیده برنا، تنگنماز کسی که در واپسین دم نماز بخواند پسر نزدیک به بلوغ: اما روزه تادیب آنست که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند، کسی که آخر وقت نماز خواند
رسیده برنا، تنگنماز کسی که در واپسین دم نماز بخواند پسر نزدیک به بلوغ: اما روزه تادیب آنست که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند، کسی که آخر وقت نماز خواند