جدول جو
جدول جو

معنی مرادمند - جستجوی لغت در جدول جو

مرادمند
(مُ مَ)
آرزومند. مشتاق. راغب. بارغبت. دارای آروزی محال، محتاج. تنگدست. نیازمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کردمند
تصویر کردمند
چابک و چالاک، تند و تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادمنش
تصویر رادمنش
سخی، کریم، سخاپیشه، جوانمرد، برای مثال رادمنش پیر جهان دیدهای / در همه آفاق پسندیده ای (رکن الدین- مجمع الفرس - رادمنش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
دارای خرد، عاقل، دانا، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردمند
تصویر دردمند
بیمار، ناخوش، علیل، کسی که درد یا مرضی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارادتمند
تصویر ارادتمند
دارای صمیمیت و دوستی بسیار، عنوانی که شخص هنگام حرف زدن از خود برای اظهار تواضع به خود می دهد مثلاً ارادتمند بسیار مشتاق شما هستم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرادنما
تصویر مرادنما
آنچه به صورت مراد و مطلوب جلوه کند اما چنان نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردمنش
تصویر مردمنش
دارای منش مردان و دلیران، دارای خوی و همت جوانمردان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مرادخان زند، از سرداران زندیه است، ابتدااز سرکردگان سپاه کریم خان زند (وکیل الرعایا) بود، سپس به خدمت علی مرادخان زند در آمد و در سال 1194 هجری قمری از طرف او با سپاهی مأمور فتح شیراز شد و پس از فتح شیراز به حکومت همدان منصوب گشت و سرانجام درسال 1197 هجری قمری در جنگی با سپاهیان آغامحمدخان قاجار کشته شد. رجوع به شرح حال ایران ج 4 ص 60 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چیزی که به صورت مراد و مطلوب و دلخواه در نظر آید و در حقیقت چنان نباشد. (فروزانفر، تعلیقات معارف بهأولد) : بی مرادی و رسوائی در آن کار بیان آن است که این مرادنمای رسوا خواهد بودن. (معارف بهاء ولد ص 36، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
دهی است از دهستان خزل بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام. در 15هزارگزی غرب چرداول کنار راه رنگوان، در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 450 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات، لبنیات، حبوبات. شغل مردمش زراعت و گله داری است. در دومحل نزدیک بهم واقع و به علیا و سفلی مشهور و سکنۀعلیا 200 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
فرهنگستان ایران این کلمه را بجای متعادل گرفته است. صفت جسمی که در حالت تعادل باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از رادمنش
تصویر رادمنش
دارای طبع و منش راد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردمند
تصویر کردمند
تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرامند
تصویر کرامند
با قدر و قیمت، مهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترازمند
تصویر ترازمند
متعادل
فرهنگ لغت هوشیار
توضیح این کلمه که مکرر در حبیب السیر چاپی وروضات الجنات فی اوصاف مدینه الهرات و غیره آمده باحتمال قوی محرف کرامند است و جامی آنرا درست بکار برده: بکرامند تحفه یاد کند بگرامی هدیه شاد کند. (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمند
تصویر دردمند
صاحب درد، درد آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارادتمند
تصویر ارادتمند
آنکه ارادت ورزد، دوستدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادمند
تصویر شادمند
شاد شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل، صاحب عقل و خرد صاحب خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
((خِ رَ مَ))
عاقل، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردمند
تصویر دردمند
((دَ مَ))
مصیبت کشیده، بیمار، ناخوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارادتمند
تصویر ارادتمند
((اِ دَ مَ))
آن که ارادت می ورزد، مخلص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرامند
تصویر کرامند
مهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ژادمند
تصویر ژادمند
جنسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رادمند
تصویر رادمند
سخاوتمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرازمند
تصویر فرازمند
بلند مرتبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترازمند
تصویر ترازمند
متعادل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادمند
تصویر دادمند
منصف
فرهنگ واژه فارسی سره
باجربزه، باعرضه، پردل، دلیر، شجاع
متضاد: ترسو، جبون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخلاصمند، ارادت پیشه، ارادت شعار، ارادت کیش، مخلص
متضاد: بی ارادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ماجراجویانه، پررنگ، با دل و جرأت، شجاع
دیکشنری اردو به فارسی