جدول جو
جدول جو

معنی مرابد - جستجوی لغت در جدول جو

مرابد
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربد. رجوع به مربد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معابد
تصویر معابد
معبدها، محل عبادت ها، عبادتگاه ها، پرستشگاه ها، جمع واژۀ معبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابط
تصویر مرابط
آنکه از مرزها محافظت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراقد
تصویر مراقد
مرقدها، خوابگاه ها، آرامگاه ها، جمع واژۀ مرقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراصد
تصویر مراصد
مرصدها، رصد خانه ها، کمین گاه ها، جمع واژۀ مرصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابط
تصویر مرابط
مربط ها، جاهای بستن چهارپایان، جمع واژۀ مربط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابض
تصویر مرابض
جاهایی که گله های گاو و گوسفند را در آن نگهداری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابع
تصویر مرابع
مربع ها، بارانهای بهاری، جاهای اقامت در فصل بهار، جمع واژۀ مربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرافد
تصویر مرافد
یاری دهنده به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراشد
تصویر مراشد
راه های راست
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بِ)
مواظب بر کاری. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مرابطه، مرابطون، آنکه در مرز دشمن بسر برد. که ملازم سرحد دشمن است. (از اقرب الموارد). که ملازم مرز و جهاد است. (از متن اللغه). مواظب و ملازم سرحد. قراولی که اسبان خود را در ثغور بلاد دشمن حاضر نگاهدارد. (فرهنگ فارسی معین) : آن بر اعوان دین و انصار اسلام و غزاه و مرابطان که در چشم ما منتظم اند مصروف داریم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 133) ، مروج ایمان. (فرهنگ فارسی معین) : خداوند خواجۀ جهان و دستور صاحب قرآن...مجاهد مرابط. (جوامع الحکایات، از فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی دوم شود، رابطه دارنده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مرابطه شود، مستعد و مهیا. رجوع به معنی اول و دوم شود، آرام و آسوده و راحت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ بِ)
دختر سپیدرنگ تازه بدن نازک و لرزان اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربع. (از متن اللغه). رجوع به مربع و مربعه (به معنی چوبی که دو طرف آن بگیرند و با آن بار بر پشت ستور نهند) شود، جمع واژۀ مربع، به معنی باران بهاری. (از اقرب الموارد). رجوع به مربع شود، جمع واژۀ مربع، به معنی اقامتگاه تابستانی و ییلاق. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به مربع شود: بستانش حدائق... نوع انسان چنان نواحی و مرابع به چشم و گوش ندیده و نشینده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 11) ، جای بارشهای بهار. رجوع به معنی قبلی شود، منزل ها. مکانها. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به معنی سوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربط. رجوع به مربط و مربطه شود: مکروه است نماز کردن در مرابط اشتر و خر و استر و اسب. (ترجمه النهایۀ طوسی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربض. رجوع به مربض و مربض شود
لغت نامه دهخدا
(مُبِ)
سودگیرنده. ربح گیرنده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از مرابحه. رجوع به مرابحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربح، به معنی منافع و سودها. (غیاث اللغات) (آنندراج). این کلمه مأخوذ از تازی است. (از ناظم الاطباء). مرابح و مربح در فرهنگهای عربی به دسترس ما دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مرقد. (از دستور الاخوان). رجوع به مرقد شود: دیدۀ حقود حسود از ملاحظات جمال حضرتش در مراقد غفلت تا صبح قیامت غنوده. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
ایستادن گاه مردم. (منتهی الارب). جمع واژۀ مرکد، به معنی محل رکود است. (از متن اللغه). رجوع به مرکد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
به همدیگر یاری دهنده. (ناظم الاطباء). معاون. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از مرافده. رجوع به مرافده شود، شاه مرافد، رفود. گوسپند که زمستان و تابستان شیر دهد. (از متن اللغه). رجوع به مرافید شود
لغت نامه دهخدا
بهره گیر بهره ستان سود خوار بهره کار سود گیرنده ربح گیرنده جمع مرابحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معابد
تصویر معابد
جمع معبد، عبادتگاهها، پرستشگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مربض، آغل ها آغال ها کنام ها جمع مربض. ماوای گوسفندان بشب، ماوای سباع مانند شیر و گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مربط، آغل ها آغال ها پیوندار، مرز دار، روا گنده دین پاسدار دین جمع مربط: مکروه است نماز کردن در مرابط اشتر و خر و استر و اسب. رابطه دارنده، مواظب و ملازم سر حد (مسلمانان) قراولی که اسبان خودرا در ثغور بلاد دشمن حاضر نگاه دارد، مروج ایمان: ... خداوند خواجه جهان و دستور صاحب قران... مجاهد مرابط. . ، جمع مرابطون مرابطین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مربع، جای ها جایباش ها، خانه های بهاری (در یکی از واژه نامه ها این واژه را برابر با باران های بهاری دانسته اند جمع مربع. بارانهای بهاری، جای بارشهای بهار محلهای اقمات در بهار
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن راه های راست از ساخته های فارسی گویان راهنمایان (راهنما مرشد)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرصد، زیگ گاه ها نخیزگاه ها (کمین گاه ها) جمع مرصد: کینگاهها، محلهای رصد ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرقد، آرامگاه ها مرغزن ها جمع مرقد: ... . و دیده حقود حسود از ملاحظت قیامت غنوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابد
تصویر متابد
وحشت و نفرت نماینده خانه تهی، بیزار رویگردان، ترسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابح
تصویر مرابح
((مُ بِ))
سود گیرنده، ربح گیرنده، جمع مرابحین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراقد
تصویر مراقد
((مَ قِ))
جمع مرقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معابد
تصویر معابد
((مَ بِ))
جمع معبد، پرستش گاه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابض
تصویر مرابض
((مَ بِ))
مأوای گوسفندان به شب، مأوای سباع مانند شیر و گرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابط
تصویر مرابط
((مُ بِ))
رابطه دارنده، مواظب و ملازم سرحد، مروج ایمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابع
تصویر مرابع
((مَ بِ))
جمع مربع. منازل، جای اقامت
فرهنگ فارسی معین