جدول جو
جدول جو

معنی مرئی - جستجوی لغت در جدول جو

مرئی
چیزی که دیده می شود، نمایان، پدیدار
تصویری از مرئی
تصویر مرئی
فرهنگ فارسی عمید
مرئی
نمایان، هویدا، پدیدار، ظاهر
تصویری از مرئی
تصویر مرئی
فرهنگ لغت هوشیار
مرئی
((مَ یّ))
نمایان، پدیدار
تصویری از مرئی
تصویر مرئی
فرهنگ فارسی معین
مرئی
منظر، دیدار
تصویری از مرئی
تصویر مرئی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرسی
تصویر مرسی
سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مربی
تصویر مربی
پرورنده، پروراننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مائی
تصویر مائی
مربوط به ماء، کنایه از فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربی
تصویر مربی
تربیت کننده، پرورش دهنده، پرورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
آنچه در نظر گرفته شود و مراعات شود، مراعات شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
چیزی که مورد پسند و خشنودی واقع شده باشد، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مائی
تصویر مائی
آبگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
متشکرم، سپاسگزارم، ممنونم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرذی
تصویر مرذی
مانده، بر راه افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
مردبودن رجولیت، آراسته بصفات نیک انسانی بودن جوانمردی: دانم که در مردی و جوانمردی روا نباشد این بی حرمتی کردن، شجاعت دلیری: چو جد و چون پدر از مردی و هنرمندی کجا برزم نهد روی پشت لشکر باد، (معزی)، قوه باه
فرهنگ لغت هوشیار
سست کن سستار، نرمار، سست، نرم سست کننده، دارویی را گویند که بقوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آنرا وسیز بگرداند تا آنکه بسهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آنها دفع شود مانند ضماد شوید (شبت) و بذرکتان
فرهنگ لغت هوشیار
مربا در فارسی همبک پرورتک شکریزه پته (گویش گیلکی) ریچار ریچاله ریچال لیچار (گویش کاشمری) پرورده ارمگان پرورنده فرهنجنده پرورده شده پرورش یافته. پرورش دهنده تربیت کننده: دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین که قاضیی به از و آسمان ندارد یاد. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرائی
تصویر مرائی
ریاکار، ریا کننده، خود نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
آنچه در نظر گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
خوش و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
باز گفته این واژه را برخی عربی - فارسی دانند که برابر آن (منسوب به مرو) است. مرو یا مورو نام پارسی پهلوی شهری است در خراسان بزرگ و بی گمان نامگذاری تازی بر این شهر نیست پارسی است مروی مروزی بند بار ریسمان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمی
تصویر مرمی
آماجار، پرتاب شده انداخته شده پرتاب شده (تیر و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرگی
تصویر مرگی
موت، هلاکت، مردن، مرگ و میر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
((مَ عا))
چراگاه، جمع مراعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
((مَ یّ))
مراعات شده، ملاحظه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
((مَ یّ))
مطبوع، موردپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
((مَ ضا))
جمع مریض، بیماران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
((مِ))
متشکرم، ممنونم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردی
تصویر مردی
((مَ))
مرد بودن، رجولیت، آراستگی به صفات نیک انسانی، شجاعت، دلاوری، توانایی انجام امور جنسی را با زن داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرخی
تصویر مرخی
((مُ رَ خّ))
سست کننده، دارویی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آن را وسیع بگرداند تا آن که به سهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آن ها دفع شود، مانند ضماد شوید (شبت) و بذر کتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مروی
تصویر مروی
((مَ یّ))
روایت شده، نقل شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرمی
تصویر مرمی
((مَ))
پرتاب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربی
تصویر مربی
((مُ رَ ب با))
تربیت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربی
تصویر مربی
((مُ رَ بّ))
پرورش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرائی
تصویر مرائی
((مُ))
ریاکار، متظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مروی
تصویر مروی
روایت شده
فرهنگ فارسی عمید