جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مرعی

مرعی

مرعی
نعت مفعولی از رَعْی و رِعایه. رجوع به رعی و رعایه شود. رعایه کرده شده. ملحوظ. آنچه رعایت کرده شود. (از اقرب الموارد). نگاهبانی شده و چشم داشته شده: چون مقرر گشت که مصالح دین بی شکوه پادشاهان دیندار نامرعی است... فرضیت طاعت ملوک که فواید دین و دنیا بدان بازبسته است هم شناخته شود و روشن گردد. (کلیله و دمنه).
- مرعی داشتن، نگاه داشتن. حفظ کردن. ملاحظه کردن. پاس داشتن.
، چرانیده شده. آنچه چریده شود. (از اقرب الموارد) ، چراکننده. لیس المرعی کالراعی، چراکننده مانند چرنده نیست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مرعی

مرعی
رعایت، مراعات، رعایت شده، مراعات شده، ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت، رعایت کردن، لحاظ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد