جدول جو
جدول جو

معنی مردی

مردی((مَ))
مرد بودن، رجولیت، آراستگی به صفات نیک انسانی، شجاعت، دلاوری، توانایی انجام امور جنسی را با زن داشتن
تصویری از مردی
تصویر مردی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مردی

مردی

مردی
مردبودن رجولیت، آراسته بصفات نیک انسانی بودن جوانمردی: دانم که در مردی و جوانمردی روا نباشد این بی حرمتی کردن، شجاعت دلیری: چو جد و چون پدر از مردی و هنرمندی کجا برزم نهد روی پشت لشکر باد، (معزی)، قوه باه
فرهنگ لغت هوشیار

مردی

مردی
مرد بودن، رجولیت، آراسته بودن به صفات پسندیدۀ انسانی، مردانگی، جوانمردی، کنایه از شجاعت، دلیری، کنایه از توانایی جنسی
مردی
فرهنگ فارسی عمید

مردی

مردی
چوبی است که بدان کشتی را رانند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). خله. چوبی درازکه ملاحان کشتی را بدان رانند. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). ج، مرادی
لغت نامه دهخدا

مردی

مردی
سپل شتر و پیل. (منتهی الارب). رجوع به مِردی شود، ازارها. (منتهی الارب). رجوع به مِردی شود
لغت نامه دهخدا

مردی

مردی
رجولیت، جوان مردی، فتوت، مروت، مردانگی، ایستادگی، پایداری، دلیری، دلاوری، شجاعت، شهامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد