جدول جو
جدول جو

معنی مذاکیر - جستجوی لغت در جدول جو

مذاکیر(مَ)
جمع واژۀ ذکر، به معنی نره و آلت رجولیت. آلات مردی: و ناف و معده و مذاکیر و حوالی آن بدین روغن ها چرب کنند صواب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حذافیر
تصویر حذافیر
کناره های چیزی، تمام، همه، سراسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذاکره
تصویر مذاکره
با کسی در امری گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساکین
تصویر مساکین
مسکین ها، فقیرها، بینواها، درویش ها، بی چیز ها، بیچاره ها، درمانده ها، جمع واژۀ مسکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقادیر
تصویر مقادیر
مقدارها، اندازه ها، پاره هایی از چیز، پیمانه ها، جمع واژۀ مقدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدابیر
تصویر مدابیر
مدبرها، بدبخت ها، بخت برگشته ها، جمع واژۀ مدبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزامیر
تصویر مزامیر
مزمار، نغمه هایی که با نی نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاذیر
تصویر معاذیر
معذارها، حجت ها، برهان ها، جمع واژۀ معذار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
مسمارها، میخ ها، جمع واژۀ مسمار
فرهنگ فارسی عمید
خدای زمین، یکی از سه رب النوع بزرگ که مورد عبادت تمام سومریها بود، و دو رب النوع دیگر یکی آنو (آقای آسمان) و دیگری اآ (صاحب درۀ عمیق) است. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 114). لفظ بل به معنی صاحب و خداوند، صورت اکّدی بعل سامیهای عربی است، و آن یکی از خدایان بزرگ دین بابلی است که در مآخذ قدیمتر نامش انلیل آمده است. (از دایرهالمعارف فارسی). در شهر بابل معبد بل رب النوع بزرگ بابلی ها واقع بوده است. برای اطلاع ازوضع این معبد رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 381 شود: منم کوروش، شاه عالم... شاه بابل، که سلسله اش مورد محبت بل و نبو است و حکمرانیش به قلب آنها نزدیک... (از بیانیۀ کوروش که در استوانۀ کوروش کنده شده و در حفریات بابل بدست آمده است. از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 386). آنوبانی نی پادشاه توانا، پادشاه ’لولوبی’ نقش خود و نقش الاهه ’ایشتار’ را در کوه ’باتیر’ رسم کرده است. آن کس که این نقوش و این لوح را محو کند به نفرین و لعنت آنو و آنوتوم و بل و بلیت و رامان و ایشتار و سین و شمش... گرفتار باد و نسل او بر باد رواد...!. (از ترجمه کتیبۀ نقش آنوبانی نی در سر پل زهاب از کارهای پرشیل. از تاریخ کرد ص 25)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مذک و مذک ه. رجوع به مذکی و مذکّی شود، مذاکی السحاب، ابر که مره بعد اخری ببارد. واحد آن مذکیه است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منکر، به معنی زیرک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به منکر شود، جمع واژۀ منکور، و آن ضد معروف است. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد) ، منکرات. گویند: ’هم یرکبون المنکرات و المناکیر’. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغاویر
تصویر مغاویر
جمع مغاور، تکاوران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسکین، مستمندان جمع مسکین بی نوایان فقیران: دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشیده فقراء و مساکین بل کافه مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معیار، اندازه ها زر کش ها جمع معیار: عیارها اندازه ها: میخواست تا بر معاییر اشعار عرب و عجم... واقف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقادیر
تصویر مقادیر
جمع مقدار، اندازه ها و پیمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معابیر
تصویر معابیر
چوب لنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاذیر
تصویر معاذیر
عذرها، پوزشها و بهانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاریر
تصویر مصاریر
جمع مصیر، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضامیر
تصویر مضامیر
جمع مضمار، اسپریس ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
مردمان مشهو. ر و معروف و شناسا
فرهنگ لغت هوشیار
مذاکره و مذاکرت در فارسی: گفت و گو خویسه گفتگو کردن با کسی در موضوعی، گفتگو: مااین روایت بمذاکره شنیدیم، جمع مذاکرات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسمار، میخ ها میخ های آهنین جمع مسمار میخهای آهنین: سیل از اطراف عیون بر طبقات ز جاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابیر
تصویر مسابیر
جمع مسبار، زخم کاوها گمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزمار، نای ها، نایسرودها جمع مزمار: نیهای نوازندگی، سرودها و اشعاری که بانی نواخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
گفتگو کردن با کسی در موضوعی، گفتگو: مااین روایت بمذاکره شنیدیم، جمع مذاکرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکیر
تصویر مناکیر
جمع منکر، زیرکان جمع منکر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدبور، بخت برگشتگان تیره بختان خستگان زخمیان جمع مدبور بدبختان: سلطان بفرمود تابر سبیل استدارج... لشکر او پشت فرا دادند و آن مدابیر بدان خدعت مغرور گشتند... توضیح مدبور در دزی ذکر گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذامیر
تصویر جذامیر
جمع جذمور، بن ها آغازه ها ریشه وارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزامیر
تصویر مزامیر
((مَ))
جمع مزمار و مزمور، نای ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
((مَ))
جمع مسمار، میخ های آهنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساکین
تصویر مساکین
((مَ))
جمع مسکین، بی نوایان، فقیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذاکره
تصویر مذاکره
((مُ کِ رِ))
گفتگو کردن درباره کاری یا امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذاکره
تصویر مذاکره
گفت و گذار، گفتگو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
نام آوران
فرهنگ واژه فارسی سره