جدول جو
جدول جو

معنی مساکین

مساکین((مَ))
جمع مسکین، بی نوایان، فقیران
تصویری از مساکین
تصویر مساکین
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مساکین

مساکین

مساکین
مسکین ها، فقیرها، بینواها، درویش ها، بی چیز ها، بیچاره ها، درمانده ها، جمعِ واژۀ مسکین
مساکین
فرهنگ فارسی عمید

مساکین

مساکین
جمع مسکین، مستمندان جمع مسکین بی نوایان فقیران: دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشیده فقراء و مساکین بل کافه مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند
فرهنگ لغت هوشیار

مساکین

مساکین
دهی است از دهستان میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. واقع در 12هزارگزی جنوب غربی رود و 7هزارگزی غرب راه شوسۀ عمومی تربت به نیازآباد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

مساکین

مساکین
بی بضاعت ها، بیچارگان، بینوایان، تهیدستان، فقیران، فقرا، مسکینان، مسکین ها
متضاد: اغنیا، ثروتمندان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

ملاکین

ملاکین
از ساخته های فارسی گویان ویسداران جمع ملاک درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار

سماکین

سماکین
تثنیۀ سماک که سماک رامح و سماک اعزل است:
گرچه در حلق سماکین افکنم
چون کمند امتحان خواهم فشاند.
خاقانی.
با سمک گردون مساوی وبا سماکین موازی. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا

مستکین

مستکین
نعت فاعلی از استکانه. فروتن و کمینه و رام و خوار. (از منتهی الارب). خاضعو ذلیل. (از اقرب الموارد). رجوع به استکانه شود
لغت نامه دهخدا