بعیر مدموع، شتر که بر رخسارۀ او دمع یا دماع باشد. (منتهی الارب). شتری که زیر چشم وی داغ کرده شده باشد. (ناظم الاطباء). که بر مجرای دمع و آب شیب رخسارش داغ نهاده باشند. موسوم بالدمع. (از اقرب الموارد)
بعیر مدموع، شتر که بر رخسارۀ او دمع یا دماع باشد. (منتهی الارب). شتری که زیر چشم وی داغ کرده شده باشد. (ناظم الاطباء). که بر مجرای دمع و آب شیب رخسارش داغ نهاده باشند. موسوم بالدُمُع. (از اقرب الموارد)
مطلی. (متن اللغه). رنگ کرده شده به هر رنگی که باشد. (فرهنگ خطی) ، احمر. (اقرب الموارد). سرخ رنگ. (منتهی الارب) ، سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن. (منتهی الارب). بغایت فربهی رسیده ممتلی از گوشت و چربی. (از متن اللغه) ، بارکرده از شتر و جز آن. (ناظم الاطباء). گران بارکرده شده. (فرهنگ خطی). شتر که بار سنگین بر آن نهاده باشند. (از اقرب الموارد)
مطلی. (متن اللغه). رنگ کرده شده به هر رنگی که باشد. (فرهنگ خطی) ، احمر. (اقرب الموارد). سرخ رنگ. (منتهی الارب) ، سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن. (منتهی الارب). بغایت فربهی رسیده ممتلی از گوشت و چربی. (از متن اللغه) ، بارکرده از شتر و جز آن. (ناظم الاطباء). گران بارکرده شده. (فرهنگ خطی). شتر که بار سنگین بر آن نهاده باشند. (از اقرب الموارد)
طمع کرده شده. (غیاث) (آنندراج). با آز و با رشک و حریص و آزمند. (ناظم الاطباء) : و در دکان فلان طباخ خاتم خود را رهن مقداری طعام کردیم، مطموع آنکه به ارسال آن حکم فرمایند. (از نامۀ ملک ظاهر بندقدار به ابقاخان از حبیب السیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
طمع کرده شده. (غیاث) (آنندراج). با آز و با رشک و حریص و آزمند. (ناظم الاطباء) : و در دکان فلان طباخ خاتم خود را رهن مقداری طعام کردیم، مطموع آنکه به ارسال آن حکم فرمایند. (از نامۀ ملک ظاهر بندقدار به ابقاخان از حبیب السیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آفت زده دماغ. (منتهی الارب). احمق و گول و گرفتار رنج دماغ. (ناظم الاطباء). دمیغ. مدمغ. احمق. (از متن اللغه) ، سرشکسته. (منتهی الارب). آنکه جراحت بر دماغ وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء). که بر دماغش ضربه ای زده باشند. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از دمغ. رجوع به دمغ شود
آفت زده دماغ. (منتهی الارب). احمق و گول و گرفتار رنج دماغ. (ناظم الاطباء). دمیغ. مدمغ. احمق. (از متن اللغه) ، سرشکسته. (منتهی الارب). آنکه جراحت بر دماغ وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء). که بر دماغش ضربه ای زده باشند. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از دمغ. رجوع به دمغ شود
در چیزی درآمده. (منتهی الارب). مندرج شده. (ناظم الاطباء). داخل کرده شده در چیزی. دمیق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دمق. رجوع به دمق شود
در چیزی درآمده. (منتهی الارب). مندرج شده. (ناظم الاطباء). داخل کرده شده در چیزی. دمیق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دمق. رجوع به دمق شود
جمع واژۀ دمع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ دمعه. (دهار). جمع واژۀ دمع، به معنی اشک چشم از اندوه یا از شادی. (آنندراج) (از غیاث). و رجوع به دمع شود. - دموع ایوب، دمع ایوب. بقلهالتسبیح. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب دمع ایوب در ذیل دمع شود
جَمعِ واژۀ دَمْع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ دمعه. (دهار). جَمعِ واژۀ دمع، به معنی اشک چشم از اندوه یا از شادی. (آنندراج) (از غیاث). و رجوع به دمع شود. - دموع ایوب، دمع ایوب. بقلهالتسبیح. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب دمع ایوب در ذیل دمع شود
شنیده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شنوده. (آنندراج). شنیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گوشم قوت مسموع و سامع بسازد نغمۀ بربط شنیدن. (منسوب به ناصرخسرو). - از قرار مسموع (به قرار مسموع) ، بطوریکه شنیده شده. ، قابل استماع. سزاوار شنیدن وگوش دادن و برآوردن. (ناظم الاطباء). قابل قبول و پذیرفتن: آنگاه انابت مفید نباشد نه راه بازگشتنی مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن مسموع. (کلیله ودمنه). - مسموع القول، مسموع الکلمه. که قولش قابل قبول و پذیرفتن است. - ، که گفتارش مطاع است. - مسموع الکلمه، مسموع القول. و رجوع به ترکیب مسموع القول شود
شنیده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شنوده. (آنندراج). شنیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گوشم قوت مسموع و سامع بسازد نغمۀ بربط شنیدن. (منسوب به ناصرخسرو). - از قرار مسموع (به قرار مسموع) ، بطوریکه شنیده شده. ، قابل استماع. سزاوار شنیدن وگوش دادن و برآوردن. (ناظم الاطباء). قابل قبول و پذیرفتن: آنگاه انابت مفید نباشد نه راه بازگشتنی مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن مسموع. (کلیله ودمنه). - مسموع القول، مسموع الکلمه. که قولش قابل قبول و پذیرفتن است. - ، که گفتارش مطاع است. - مسموع الکلمه، مسموع القول. و رجوع به ترکیب مسموع القول شود
اگر کسی در خواب ببیند که در حال مدفوع کردن است و مردم نیز، به او نگاه میکنند، باید از اعمالی که مایه آبروریزی هستند به شدت بپرهیزد. اگر کسی در خواب ببیند که در بسترش مدفوع میکند، زنش را طلاق میدهد و به بیماری درازمدتی مبتلا میگردد و اگر ببیند که بدن و لباسهایش را به مدفوع و نجاست آلوده کرد، مرتکب جرم و گناهی میشود. خالد بن علی بن محد العنبری خواب مدفوع: پول و گرایش به پوچ گرایی مدفوع نوزاد روی تخت: امتیاز بزرگی نصیبتان میشود مدفوع حیوانات: منفعتهای بزرگ براحتی نصیب شما می شود. هرنوع مدفوع دیگر: هدیه پرارزشی دریافت میکنید. کتاب سرزمین رویاها
اگر کسی در خواب ببیند که در حال مدفوع کردن است و مردم نیز، به او نگاه میکنند، باید از اعمالی که مایه آبروریزی هستند به شدت بپرهیزد. اگر کسی در خواب ببیند که در بسترش مدفوع میکند، زنش را طلاق میدهد و به بیماری درازمدتی مبتلا میگردد و اگر ببیند که بدن و لباسهایش را به مدفوع و نجاست آلوده کرد، مرتکب جرم و گناهی میشود. خالد بن علی بن محد العنبری خواب مدفوع: پول و گرایش به پوچ گرایی مدفوع نوزاد روی تخت: امتیاز بزرگی نصیبتان میشود مدفوع حیوانات: منفعتهای بزرگ براحتی نصیب شما می شود. هرنوع مدفوع دیگر: هدیه پرارزشی دریافت میکنید. کتاب سرزمین رویاها